• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : ازدواج سفيد از بلاهاي طبيعي!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بامزه ايد حاج آقا...
    اين داستان طنز بود ديگه درسته؟
    براي کي مي نويسيد اينها رو؟
    اگر براي طلبه ها و دغدغه دارهاي فرهنگي مي نويسيد که ديگر به اين بازيهاي ادايي داستان نياز نداريد،
    اگر براي مردم مي نوييسيد پس چرا داستانتان انقدر مي لنگد؟
    "" عليرضا هم که تا حالا ساکت بود. گفت: داداش مهران در اتاق رو ببند مي‌خوام يه چيزي بگم.

    - خب بگو.

    - باشه. ولي تو اول در رو ببند.

    مهران در را بست. من گفتم: خدا بخير کنه. چي مي‌خواد بگه!""