• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : داستان (3)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 29 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + ذره بين 
    ممنون از پاسخ طولانيتون، خيلي استفاده کردم.
    راستش اينا به نظرم نکاتيه که در زندگي واقعي هم بايد بهش توجه کنيم اما ما در عالم خيال هم نمي تونيم تصورشون کنيم!
    ببخشيد که وسط داستان بحثاي متفرقه راه ميندازيم. آخه نمي دونيد چه حس خوبي داره آدم وسط خوندن داستان با نويسنده در ارتباط باشه!
    يه دليلش هم مال اينه که بقيه داستان نيست که بخونيم، ما هم ميشينيم به تجزيه و تحليل کردن همون مقداري که بوده!
    قلمتون استوار استاد... مثل هميشه منتظر بقيش هستيم
    پاسخ

    اختيار دارين. نه اتفاق اين بحث ها خوبه چون در همين جواب دادن هاست که خودم تازه بعضي چيزها رو مي فهمم! ممنون از لطفتون و شرمنده از سرعت کمم در نوشتن.
    + ذره بين 
    البته من از نظر شرعي نگفتم.
    اصولي منظورم بود که يه استاد روان شناس به نظرم به ذهنش ميرسه که اگه رعايت کنه در ارتباطش با سمانه بهتره و موثرتر.
    اما حالا که اين نکته رو ميگيد، دارم فکر ميکنم واقعا اگه بخواهيم به جنبه شرعي بودنش کار نداشته باشيم، يعني ذهنيت خودمون رو به عنوان آدماي متشرع بذاريم کنار، شايد ديگه نيازي به چنين احتياط هايي نباشه.
    پاسخ

    حالا شايد در ادامه ي داستان ببينيم که همين کار آقاي عليرضا باعث ايجاد مشکلاتي براش بشه. در واقع بخش مهمي از داستان مخصوصا اگر رويکرد رئاليستي داشته باشه توصيف رفتارهاي آدم هاييه نه جاني بالفطره هستند و نه فرشته ي معصوم. آدمهايي که دور و بر خودمون خيلي راحت مشابهشون رو مي بينيم. اين نيست که اگر نويسنده آخوند باشه همه ي شخصيت هاي داستانش متدين و پايبند به همه ي کليات و جزئيات احکام شرعي هستند. و آوردن چيزي به داستان به خودي خود به معناي تاييد يا رد آن نيست. البته من منکر اين نيستم که لحن نويسنده ممکن است به خواننده القا کند که آيا خود او اين رفتار را مي پسندد يا نه که حتي در اين صورت هم نويسنده يک آدم معمولي است و نه مرجع تقليد ما که بخواهيم جواز يا عدم جواز يک رفتار را از او بگيريم. ببخشيد پاسخم طولاني شد. مطمئن هستم که شما خود به اين نکات توجه داريد. اينها را نوشتم از باب پيشگيري از بعضي از سوء تفاهم هاي احتمالي در آينده از سوي بعضي ديگر از خوانندگان.
    سلام،خسته نباشيد.طاعاتتون قبول. لطفا لايک کنيد: http://www.lenzor.com/p/ayoGh
    پاسخ

    سلام. بر شما. طاعات شما هم قبول.
    + ذره بين 
    سلام
    يه چندتا سوال اساسي دارم که تو همين چند ساعت در ذهنم جوونه زد!
    البته بذاريد به حساب قوت داستانتون! آخه همين ديشب از اميرخاني خونديم:
    "اگر داستان نتواند با ايجاد سوال به عمق روان‌شناختي مخاطب نفوذ کند، موفق نخواهد بود".
    ارتباط ما آدمها با هم، جوراي مختلفي شروع ميشه و رويکرد هر کدوممون به ارتباط با ديگران، با بقيه فرق داره (بعضي عينک خووش بيني به چشم دارن و بعضي بد بيني و ...) . دارم به اين فکر ميکنم که اين وسط کدوم رويکرد درست تره و احيانا ايراداي هر کدوم در چيه.
    حالا از اين فکر زمينه اي بگذرم فعلا و سوالام رو بنويسم:
    عليرضا، آدم معقول و فرهيخته اي براي ما تصوير شد که دقت هاي خاصي در ارتباطاش داره و به ويژه اينکه استاد روان شناسي هم هست. من از اين شخصيت، انتظار کار نسنجيده نداشتم. راستش رو حساب همين تصوير کامل (ذره بين هيچ آدمي کامل نيس!) رو حساب همين تصوير ذهني، کارهاش رو توجيه ميکردم؛ اما الان بر اثر سلسله افکاري، سوال برام پيش اومد که اين آدم عاقل و فرهيخته چرا پيشنهاد صحبت بيرون خونه رو به ساجده نداد؟ هر جايي مثل پارک، يا اتاقش در دانشگاه يا جاي ديگه. صحبت کردن در فضاي خونه خيلي سوال برانگيزه.

    يه سوال ديگه که ربط داره به فکرايي که ازشون گفتم اينه که آدما کي و به چه اندازه بايد به هم اعتماد کنن؟
    يا يه جور ديگه بپرسم: ما بايد اول به آدما نزديک بشيم و اعتماد کنيم تا به شناخت برسيم، يا اول بايد اونا رو بشناسيم کامل تا بعدش عينک بد بيني رو بذاريم کنار و بهشون نزديک بشيم و اعتماد کنيم؟
    البته براي اين سوال، نظري هم دارم که اگه بحث در بگيره، براتون ميگم.
    پاسخ

    سلام. سوالات خوبيه كه البته من فعلا جوابي اسطقس داري براشون ندارم. درباره ي عليرضا كه نگفتيم چقدر آدم مذهبيه و به مسائل محرم و نامحرم توجه داره. روانشناس كه هست ولي مجتهد جامع الشرايط كه نيست ما هنوز نمي دونيم نماز مي خونه اصلا يا نه؟ نكته ي دوم اينكه آيا دعوت كردن ساجده به خونه در وقتي يك بچه ي پنج ساله هم خونه س شرعا اشكال داره؟
    + مرسي 

    عجب! مرسي از لطفتون!
    پاسخ

    سلامت باشيد.
    + مرسي 


    سلام

    خداي من خداي من خداي من... راضي شده! واي واي واي مخم سوت کشيد...ياد سي دي فقر و فحشا افتادم...

    پاسخ

    سلام. منم ياد اين شعر حافظ افتادم که فرمود: شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هائل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها.
    + مرسي 


    سلام

    ذره بين ذره بين ذره بين ذره بين ذره بين ذره بيييييييييييييييييييييين ... واي من ميخوام يه چيزي بگم تو حلقومم گير کرده. دارم هلاک ميشم. اما ذهن نويسنده خراب پراب ميشه داستانشون که تموم شد ميگم. بنويسن بازم اگر ادامش توي ذهنشون ساخته شده. آخه همين جور دارم جيليز وويليز ميکنم. کمممممممممممممک

    پاسخ

    سلام. ما راضي به تلفات نيستيم. راحت باشيد بفرماييد.
    + ذره بين 
    فکر کنم کلا معلوم نشده چي گفتم!
    براي شفاف سازي اذهان عرض کنم که منظورم دقيقا اين بود که تو اين داستان، استاد شخصيت کاملا محترم و معقول و مهرباني تصوير شده. همه قرائن و شواهد هم حسن نيتش رو ثابت کرد؛ اما باز هم ذهن برخي از ما(منتظر جان حالا بيا از اين ذره بين نمک نشناس تشکرکن!!) ذهن برخي از ما رفت سمت اينکه نيت سوء داره استاد و همه قضايا و قرائن رو بر اساس اين برداشت، تفسير کرد.
    حرف من اينه که دليل اين تفسير نادرست برميگرده به قضيه مار گزيده و ريسمان سياه و سفيد و اين رو يه آسيب براي روابط اجتماعيمون دونستم که ما همه رو داريم با عينک بد بيني ميبينيم و به يه چوب ميرونيم. راستش همين کارا رو ميکنيم که مهارت هاي اجتماعيمون انقدر ضعيف مونده و کلا تکليف خودمون رو خصوصا در برخورد با جنس مخالف نمي دونيم!
    اما درباره خود داستان، من از اول هم معتقد بودم اعتماد ساجده به استادش به جا بود.
    البته اين قسمت آخر داستان که نقل شد برام سوال پيش اومد که با اون تجربه تلخي که ساجده داشته، بايد اعتمادش نسبت به همه کم شده باشه و حتما دليلي داره که با اين وجود، باز هم به استادش اعتماد کرد.
    آخيـــــــــــــــش!! شفاف سازي چه خوبه ها!!
    + منتظر 
    سلام
    ما بيشتر ارادت منديم
    ذره بين جان تشکر!
    استاد اين هم يک روايتي است از داستان که من نوشتم و ادامه دارد فعلا شب قدر است و خيلي کار دارم بعدا مي آيم تا شفاف سازي کنم که اتفاقا همه داستان را دقيق خاطرم هست و حتي اين که عليرضا ميخواست بگه اون ساعت همسرم خونه نيست اما ترسيد که ساجده نياد .... بمونه بعدا خدمت ميرسيم.
    پاسخ

    سلام. خدا رحم كنه.
    + ذره بين 
    البته منظورم از حق داشتن جناب منتظر اين نبود که درباره استاد و ساجده حق داشتن.
    قبلا نظرم رو درباره اونا تو دوتا کامنت گفتم.
    حرفم معطوف به چرايي حرف و نظر خود ايشون بود.
    پاسخ

    ممنون از توضيحتون.
    + ذره بين 
    اتفاقا جناب منتظر حق دارن، ماها اتقدر ازين جريانها شنيديم و در اطراف خودمون ديديم که شديم مار گزيده و از هر رسمان سياه و سفيدي ميترسيم.
    اينم آسيبيه که به نظرم روابط بين فردي و اجتماعي ماها رو تهديد ميکنه.
    چقدر اعتماد ماها به آدماي دور و ورمون به علت هاي مختلف کم شده.
    بايد ياد بگيريم که کي و کجا ميشه با آسودگي خاطر اطمينان کرد و فرق تهديد رو با ارتباط دلانه ي سازنده فهميد.

    پاسخ

    بنده هم با بخش آخر فرمايش ايشون و كل فرمايش شما موافقم ولي عرضم اينه كه تا اينجا استاد عليرضا دست از پا خطا نكرده كرده؟
    + منتظر 
    سلام

    بيچاره ساجده خبر نداره که استاد عليرضا هم وقتي ازش خواسته بياد که خانمش نباشه و تازه زهراسادات رو فرستاده پاي کامپيوتر 1
    از اون بدتر اين که از اول هم عليرضا ته دلش از بر و روي ساجده خوشش اومده بود و ..... بالاخره اين داستانيه که متاسفانه کم نميشنويمش .......
    پاسخ

    سلام و ارادت. احتمالا چون بين بخش هاي مختلف داستان فاصله افتاده به خاطر نداريد كه پيشنهاد روز و ساعت رو خود ساجده خانم داده بود يعني همون روزي كه براي گرفتن كتاب هاي ساكنان آن مجتمع بايد بياد. احتمال نمي دين كه فرستادن زهرا سادات براي اين باشد كه هم ساجده خانم راحت تر حرف بزند و هم اينكه احيانا ممكن است حرفي گفته شود كه در ذهن بچه كه دختر هم هست چيزي بماند كه خوب نيست. نكته ي آخر اين كه بعيد نيست كه عليرضا از بر و روي شاگردش خوشش آمده باشد اما آيا مي توان گفت كه هر خوش آمدني حرام است يا منجر به حرام مي شود؟
    + setare 
    ادامه داستان زيبا و غم انگيز بود..تجربه دو حس توأمان ....ممنونم...قلمتون پايدار
    پاسخ

    ممنون و خوشحالم كه خوشتون اومد.
    الان ما اين شکلي شديم!!!
    ممنون
    پاسخ

    راضي به زحمت نبوديم اين قدر. خواهش مي كنم. (البت نه اينكه تو داستان نويسي ام، هر كاري مي كنم اين قدر مطلب پشتش هست حالا تصادفا اين يكي اين جوري بود. چون قبلا درباره اش خونده بودم.)





    فکر نميکردم اينطوري باشه ادامه اش(اين يعني يِ امتياز مثبت)
    اين تيکه رو ک نوشتيد"ميز هم از قبل چيده شده بود از چاي و ميوه و شيريني. "
    ادامه شو لو داد
    خب منتظر ميمونيم تا استاد مشکلشون رو حل کنن. . .

    پاسخ

    سلام. حق با شماست. حواسم به اين نكته بود. من ترجيح دادم از تعليق استفاده كنم تا غافلگيري. براي اينكه عرضم روشن بشه نقل قولي از هيچكاك ميارم:تفاوت قابل ملاحظه اي مابين تعليق و غافلگيري وجود دارد و هنوز که هنوز است بسياري از فيلم ها اين دو مفهوم را با يکديگر اشتباه مي کنند. منظورم را توضيح خواهم داد. ما، هم اکنون، در حال اجراي يک گفتگوي ساده و صميمي هستيم. فرض کنيد که هم اينک يک بمب در بين ما و در زير اين ميز قرار دارد. اتفاق خاصي رخ نمي دهد و ناگهان "بوم!" يک انفجار رخ مي دهد. تماشاگران غافلگير مي شوند، اما آنها پيش از اين غافلگيري، شاهد يک صحنه ي کاملاً عادي و بدون هيچگونه پيامد خاصي بوده اند. حال، اجازه دهيد که موقعيت را تعليق آميز کنيم. بمب در زير ميز است و تماشاگران اين را مي دانند، شايد مثلا به اين دليل که ديده اند که فردي آشوب طلب آنرا در آنجا قرار داده است. تماشاگران مطلع هستند که بمب در ساعت يک منفجر مي شود. يک ساعت نيز بر روي دکور صحنه وجود دارد. تماشاگران مي توانند ببينند که ساعت يک ربع به يک است. در چنين موقعيت هايي، همان مکالمه ي ساده و عادي به شدت ميخکوب کننده مي شود، چراکه تماشاگر، خود، در صحنه حضور دارد. بيننده آرزو مي کند که اي کاش مي توانست اينچنين به شخصيت هاي درون صحنه هشدار دهد: "شما، در اين شرايط، نبايد درباره ي چنين مسائل بي ارزشي صحبت کنيد. يکي بمب در زير ميز است که تا چند لحظه ي ديگر منفجر مي شود!"ما، در حالت نخست، به هنگام انفجار، به مدت پانزده ثانيه، تماشاگر را غافلگير کرده ايم. اما، در حالت دوم، براي او پانزده دقيقه ي تعليق آميز را فراهم کرده ايم. پس نتيجه مي گيريم که هر وقت ممکن بود، بايد به تماشاگر آگاهي داده شود. به جز در مواردي که غافلگيري کارکرد دارد، و آن هم زماني رخ خواهد داد که پايان غير قابل پيش بيني، به خودي خود، موجب شفاف تر شدن داستان گردد.در شکل معمول تعليق، گريزي از اين نسيت که تماشاگر را از تمام حقايق موجود، مطلع سازيد. در غير اين صورت، هرگز تعليق شکل نخواهد گرفت.
       1   2      >