• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : داستان 8
  • نظرات : 2 خصوصي ، 49 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3   4      >
     
    + ديده بان 
    چشم! هر چي شما بفرماييد اما رو اين سوال ها اون موقع بحث نشدا؟ مطمئنيد شما!!!!!!!!! به هر حال بگذريم
    نه بابا چه مشکلي؟ هيچ عيبي ندارهبيصبرانه منتظر اتمام داستانيم ولي دعا ميکنم يه روزي عاشقانه ايي از شما بخونم که کمک کنه لرزش بنيان خانواده هاي امروزمونو کمي فرو بنشونه!
    راستي عاشقانه هاي بچه هاي جنگ هم خيلي زيبا هستنا. آدم واقعاً از خوندن اله مان هاي عاشقانه اش لذت مي بره!
    اميدوارم در برنامه هاتون موفق باشيد ياحق
    پاسخ

    مرسي.
    + ديده بان 
    ادامه : خب چه کنيم؟ نگيم چون حس مي کنيم اين داستان شبيه داستانهايي که قبلنا مي خونديم و ميدونيم چي بودن و چه اثري داشتن شده، نگرانيم مخاطبو به ورطه ي بي خيالي ديني و پايبند نبودن به هيچ چيز در حريم خانواده که اينقدر ارزش داره ببره؟؟؟ نبايد از اين مسأله وحشت کنيم؟؟؟؟
    ما مي فهميم که اثر عاشقانه اله مان هاي خاص خودشو داره که بدون اونها اثر ديگه عاشقانه نيست، ترسي از اين چيزها نيست که حتي من ميگم اگه فرضاً همين رابطه ي مرتضي و مرجان يا مهتاب و مسعود رو بدون خطوط قرمز الهي ببينيم، خيلي هم شيرين و لذتبخشه و به هر انساني انرژي و گرما ميده! مگه ميشه اينو منکر شد؟؟؟ اما وقتي پاي نگاه الهي به ميون مياد تعريف اين شيريني مساوي ميشه با همون شيريني و لذت گناه!
    سوال : مگه ميشه اين دو جنبه رو از هم تفکيک کرد؟؟؟
    دوباره سوال: اگر در داستان نويسي صرفاً گزارشگر باشيم آيا ديگه لازم نيست که به اثربخشي مثبت داستان در فرد و جامعه بينديشيم؟؟؟
    و در آخر: بزرگوار ما به شما خوش بينيم و با سوالاتمون منتظريم که از شما چيزهاي بيشتري ياد بگيريم، ديگه ببخشيد مخ مون زيادي گير ميده مجبورمون ميکنه هي بگيم چرا؟ و چطور؟؟
    واااااي خسته شدم چقدر حرف زدم
    پاسخ

    سلام بر شما. الان دقيقا به نظراتي که درباره ي آن داستان ها داده شد و پاسخ هايي که دادم حضور ذهن ندارم ولي يادمه حداقل تا حد زيادي اين بحث ها اون موقع مطرح شد. مشکل اينجاست که الان درگير موضوعات ديگري هستم. البته داستان نيمه تمام مرتضي را تصميم دارم ادامه بدم يه وقتي و يک داستان ديگر هم دارم که شايد نوشتم، اگر آن روز رسيد (شايد فردا شايدم هيچ وقت) باز در اين باره صحبت کنيم.
    + ديده بان 
    سلام و عرض احترام
    من خوبم! خدا رو شکر بحران سپري شد! شما خوبين که انشاءالله با اين انتقادهاي چخپيفمن ما؟؟؟ که صد البته نمک داستانتونه، بگيد نه انتقاد پذير نيستيدا حواستون باشه فقط
    استاد فوجائو شائولين بزرگ! ما هيچ وقت نه به تصريح و نه به کنايه عرض نميکنيم ميخوايم شما جوري باشيد که ما دوست داريم که آنوقت چون شما اون طور نشديد فلان و بيسار ....
    ما دغدغه هاي اجتماعي و خانوادگيمونو بعد از خواندن داستان با شما مطرح مي کنيم که در اين مورد گمان نمي کنم تفاوت ديدگاه آن چناني با شما داشته باشيم! حال شما راه حلّ برخي معضلات را اينطور تشخيص داده ايد که روند داستان اين گونه پيش بره خب قبول! حرفي نيست. ما سؤال مي کنيم، گفتگو مي کنيم تا همانطور که شما بعد از نوشتن داستان در قالب يک پژوهشگر علوم اجتماعي و گزارشگر از اثر بخشي مثبت آن مطمئن شديد ما را هم بعد از نوشتن داستان به عنوان يک مبلغ ديني به اطمينان برسانيد! آيا اين چيز بديست؟؟؟ ( به ياد ارسطو داداش پرستو در پايتخت1 و 2)

    + ديده بان 
    با سلام
    ببينيد! از قديم گفتن چه تو زندگي، چه تو تحصيل، چه تو کار يا هر چيز ديگه اول سنگهاتو با خودت و اونايي که باهاشون طرفي خوب وا بکن تا بعد با هم تصادف نکنيد يا اگه کرديد خسارتش جبران پذير باشه!
    منم چون کوهيايه رو دوست دارم ديدم اگه ميخوام همراهش بشم بايدسنگهامو باهاش وا بکنم!
    شما استاد ادبياتيد درست! استاد منطقيد درست! روانشناسي هم بلديد قبول! ما تو همه شون خاميم اينم قبول، ( ووووي آدم ميترسه با شما حرف بزنه ) ولي خب دليل نميشه نشه نقدتون کرد که؟ ميشه؟؟؟
    اما اصل موضوع : داستان دومتون رو هم خوندم و کامنت ها و توضيحاتتون در صحبتي که با دوست رايانه اي تون داشتيد. بعله! دو داستان که در يکي پاي يک زن درميان هست و در ديگري پاي يک مرد و هر دو يه جورايي حريم خانواده رو نشونه رفته، هر چند دومي خيلي باور پذير و جون دار نبود و يه جاهاييش به طنز شبيه تر بود و اواخر قسمت 7 و 8 هم رسماً آخوند بازي و سر هم بندي بود؛ اما خب کل داستان به سبک عشق هاي ترسيم شده ي ماهواره ايي پيش رفت. خب الان اين چرا؟
    ببينم! مگه ما مبلغ دين نيستيم؟چرا در اين داستان ها يک دونه خدا ديده نميشه؟ آيا ما فقط دو راه داريم که يا عاشقانه ننويسيم و يا عيناً مانند ديگراني که .... بنويسيم؟ ميفهمم نبايد در داستان آخوند بازي درآورد ولي حرف من چيز ديگه ايه! آيا نميشه عشق رو در بستر اخلاق آماده سازي و به خورد مخاطب داد؟ آيا صرف ايجاد کشش قوي در مخاطب نسبت به ادامه ي داستان مجوز القاء آزادي روابط زن و مرد و کمرنگ کردن مفهوم خويشتنداري و وفاداري و شکستن حريم خانواده و برانگيختن مخاطب هست؟ نميخوام بگم داستان هاي شما دقيقاً اينطور بوده ولي خب يه جاهاييش شبيه اش که بوده، يعني اون جاها من شخصيت شماي مبلغ رو خيلي کمرنگ ديدم چرا؟؟؟

    پاسخ

    با سلام و احترام. خوبين؟ من در وقت نوشتن داستان هام بيش از آنکه مبلغ ديني باشم، پژوهشگر علوم اجتماعي و و گزارشگر هستم. مگر اينکه بفرماييد يک مبلغ ديني درست نيست اين کار را به عهده بگيرد چون گاهي مجبور مي شود رويدادهايي را گزارش کند که نشان مي دهد حريم بعضي خانواده ها شکننده است يا زندگي آدم هايي را نشان بدهد که نامي از خدا در زندگي شان نيست که اين حرف ديگري است.نکته ي بعد اينکه قبلا هم اين را به بعضي دوستان که شايد دوست مي داشتند من يک جوري باشم که آنها دوست دارند ولي نبوده ام و احيانا غمگين شده اند عرض کرده ام که آيا اگر پزشکي درباره ي سرطان صحبت کند، معنايش اين است که خودش سرطان دارد؟! نهايت چيزي که مي تواني بگويي اين است که بگويي به اين بحث علاقه دارد (دقت شود نه به خود سرطان به پژوهش درباره ي آن) حالا اينکه چرا علاقه دارد خوشد مي تواند علت هاي مختلفي داشته باشد که بدبينانه ترينش اين است که دوست دارد يا دوست داشته آن را تجربه کند ولي شرايطش برايش جور نبوده و حالا سعي مي کند با وصف العيش نصف العيش را ببرد، حالا چرا ما اول وجوه خوشبينانه ي را نمي توانيم در نظر آوريم الله اعلم.
    + همه چي آرومه 
    سلام فرمانده
    وزارت جنگ را بخشيديم به خودتان.
    اين سومين باريه که در اين وبلاگ اين اتفاق ميافته و يک پاي دعوا هم ظاهرا منم
    منم از وقتي ديدم بيشتر دوست داريد تا ديگران از متنتان تعريف کنند که خيلي کم کامنت ميذارم! شايدم توقع زيادي از شما داريم! اما خودتون گفتين دوستتان دارم و باريتان احترام قائلم قهر نکنيد اگرنه که ما که پشت دستمان را داغ کرديم برايتان کامنت بگذاريم.
    از همون اول که داستان رو شروع کردين و گفتين اگه خوشتون نيومد ادامه نميدين منتظر چنين روزي بودم
    نه خير استاد ما اسباب بازي هاي شما نيستيم که بازي اي راه بياندازيد و هر طور خواستيد ما را بچرخانيد. در هر بازي اي بايد دو طرف بازي کنند از بازي لذت ببرند و راضي باشند. نه اينکه فقط يک طرف هر وقت دوست داشت بازي را تمام کند يا قاعده آن را عوض کند و يا بازي ديگري راه بياندازد. مثل الان که دو تا پست بالاتر دوباره يه بازي ديگه راه انداختين. البته زمين بازي زمين بازي شماست، خود دانيد.
    ما فقط خواستيم مثل مسافرهايي نباشيم که خوابن خواستيم مثل مسافرهايي باشيم که کنار راننده بيدار ميمانند و با او حرف ميزنند تا خوابش نبرد و از مسير خارج نشود.
    نميشه فرمانده و وزير جنگ مدام با هم در جنگ باشند

    انالله و انا اليه راجعون


    پاسخ

    به قول جناب حافظ: کردم اشارتي و مکرر نمي کنم.
    + خانوم خونه 


    خسته نباشيد .همگي بفرماييد چايي شيريني.

    بعد سر حوصله با استاد به توافق ميرسيم بقيه داستانو بنويسه... البته هر وقت حوصله داشتن.

    شايدم سر يه داستان جديد و جالب تر به توافق رسيديم...

    پاسخ

    به قول علي کوچولو، پسر ساله ي برادرم: واي خداي من! دست شما درد نکنه. به اين مي گن مديريت بحران به شيوه ي خانوم خونه.
    + خانوم خونه 


    چي شد استاد ؟

    پاسخ

    چي چي شد؟
    + بي نام 
    ببخشيد اگر اين همه ناراحت شديد از دستم ولي کاش روزي فرصتي پيش بياد تا حرف هام رو بشنويد...
    پاسخ

    عرض کردم که گاهي. بعدشم اين نظر منه شايد اشتباه مي کنم. ثالثا اگر هم اين طور باشد که من گفتم به معني نفي بزرگواري ها و فضايل و دانش گسترده شما در زمينه هاي ديگر (که من خبر دارم) نيست.
    + مرسي 

    بله حق باشماست استاد. من اشتباه کردم. معذرت ميخوام. خوندمش. چي بگم که سکوت بهتره.
    + مرسي 
    آقا رضا ببخشيد منو که تو حرفتون فضولي ميکنم يه چيزرو بگم: نقد کردن مهمه همون طور که شما ميگيد اما زبون و لحن مهم تره يه کم نرم باشيد نميگم دختر باشيد ميگم خوشکل نقد کنيد که تو ذوق اون بنده خدايي که اين همه زحمت کشيده و وقت گذاشته نخوره در ضمن خدا بيامرزدتون اما نريد بمونيد نذاريد جمع ناراحت باشه استاد حساسن خيلي حساسن تا حالا فکر ميکردم کم پيش مياد اما زياد پيش مياد شما چرا حالا قهر ميکنيد؟ عجب کاش من کفشدوزک بودم . آقا رضا نري ها وگرنه شما هم ميشيد ويتگنشتاين خان(مسلمان).
    + رضا 

    دوباره سلام

    از هر طرف حساب کردم ديدم 3 نفر ميشه مرسي و بي نام و ذره بين احتمالا!

    اول اينکه شما خيلي شبيه ويتگنشتاين هستيد. از اين نظر که فقط دوست داريد براي موافق هايتان حرف بزنيد. هر کس شما را نقد کند ميگويد من ديگه حرف نميزنم: اينا بي جنبه اند. افق ديدشون کوره. اصلا در شان حرفاي فلسفي من نيستند. بارها در اينجا شاهد بحثتان با منتقدانتان بودم.

    اجازه دهيد ادم ها حرف بزنند و نقدتان کنند و راه يادگيري را براي خود باز بگذاريد هرچند که استاد باشيد که هستيد.

    دوست داشتم درباره اين موضوع با شما يه بحث فلسفي خوب راه بيندازم، منتظر پايان داستان بودم ولي ظاهرا افق ديدم کور است و در شان افق 360 درجه ي شما نيست.
    اصل اول وبلاگ نويسي احترام به خواننده است جناب استاد.

    خداحافظ از همگي

    آقا رضا خدابيامرز

    پاسخ

    سلام. من مخلص همه ي خواننده هام (از جمله آقا رضا) هستم چه موافقام و چه مخالفام. اول نمي خواستم بيش از اين پاسخ اين کامنت را بدهم ولي حرف آقا رضاي عزيز که با من سخن از احترام از مخاطب مي گويد وادارم کرد بنويسم. تا خوانندگان ديگر هم بدانند چه اظهار نظرهايي مرا از نوشتن دلسرد مي کند و باعث مي شود حال راننده اي را پيدا کنم که مسافري نيمه شب به او گفت براي کي رانندگي مي کني همه خوابن؟ آيا من انتقاد ناپذيريم؟ بله هر کسي از موافق خوشش مي آيد اما نه اينکه گوشي براي شنيدن نظر مخالف و پذيرش نظر او اگر پشتوانه داشته باشد نداشته باشم. اگر انتقاد ناپذير بودم که نظر شما را از اول عمومي نمي کردم. الان شما خيلي انتقاد پذير هستيد که با نقد من که به آرام ترين لحن و نازک ترين تعبيرات چيزي را گفتم که تازه به صراحت هم شامل شما نمي شد اين قدر برآشفته شدين؟ من به کسي بي احترامي کردم؟ من گفتم جنبه ندارين يا افق ديدتان کوره؟ اينکه بگويم در آرزوي مخاطبي هستم که جنبه ي بيشتر و افق ديد وسيع تري داشته باشد يعني چه؟ يعني اينکه جنبه دارد افق ديدش وسيع است اما نه در حدي که من انتظار دارم. (دوستان حال رقت بار مرا مي بيينند؟ من بايد معناي صفت برتر در دستور را هم توضيح بدهم) اظهار نظرهاي شتابزده و از روي عصبانيت و داراي جزميتي بيش از دانش و فرهيختگي صاحب آن، حال مرا مي گيرد. من را ببخشيد که اين قدر رک مي گويم قصد جسارت ندارم. نظرات دوستاني مثل شما و همه چي آرومه و گاهي بي نام (که شما نمي دانيد چقدر انسان شريف و دوست داشتني اي هست) نشان مي دهد که با عرض معذرت هيچ درکي از هنر يا لااقل داستان يا لااقل نسبت بين واقعيت و ادبيات نداريد يا اگر داريد خيلي کم است اما جزميت و مطلق انديشي تان خيلي بيشتر از آن است که بايد. مثال شما مثل اين است که دکارت بخواهد تابلوي نقاشي موناليزا را تحليل و نقد کند و مثال نقدهاي بي نام (گاهي) مثل نقد رمان صدسال تنهايي مارکز در دقايق پاياني يک کلاس احکام است. بگذريم.
    + بي نام 
    استاد همه داستان ها بعد از نوشتن در دسترس مخاطب قرار مي گيرند بنابر اين انتقاد ها و تحسين ها همه بعدش مي رسه ولي داستان شما چون آنلاينه انتقاداتش هم زمانه. ببخشيد ولي اگر انتقادات رو قبول نداريد خوب به کارتون ادامه بدهيد و اگر حرف بدي هم نمي زنند ولي شما مصريد به داستان خودتون در داستان هاي ديگه خودتون اعمالش کنيد. دليل نميشه حذفش کنيد. اين که مخالفان داستان هر از چند گاهي نظري مي نويسند ( حتي در قسمت هايي از داستان خود من) يعني همه داريم داستان رو مي خونيم و اين نشون مي ده داستانتون جذابيت هاي خودش رو داره و درگيرمون کرده. خواهشمون رو رد مي کنيد اگر به عنوان مخاطبين هميشگي بگيم لطفا بنويسيد؟
    پاسخ

    سلام. ممنون از لطفتون. فرمايش شما را متين و من براي حرف شما ارزش زيادي قائلم ولي اجازه بدين فعلا ادامه دندم چون وقتي علاقه اي به ادامه اش ندارم چيز خوبي از آب در نخواهد آمد و عِرض خود مي برم و زحمت دوستان مي دارم. حالا شايد در آينده اي دور يا نزديک دوباره اين بخشش رو نوشتم.
    + بي نام 
    سلام
    حالا که من دوباره جذب داستان شده بودم تمومش کرديد؟ نميشه حذفش کنيد دوباره بنويسيد؟
    پاسخ

    سلام. شرمنده. عرض کردم فعلا ديگه حسش رو ندارم.
    + مرسي 


    سلام

    چقدر حيف. نکنه چون اصرار بر نوشتن داشتم اين جوري شد؟ ببخشيد استاد به جون خودم من فقط ميخواستم بنويسين نه که سانسور کنين و ... استاد معذرت ميخوام کلا نوشته هاتون رو دوس دارم به همين خاطر اصرار بر بيشتر نوشتن شما داشتم. استاد توروخدا به دل نگيريد خيلي بد شد که. من رو ببخشيد. اين جوري بقيه خواننده هاتون ميخوره تو ذوقشون. ناراحت ميشن. گناه داريم . واي اصلا نميدونم چي بگم . داستان به اين خوبي و قشنگي پراز حس لطيف وزيبا کلي براش زحمت کشيديد. استاد نميشه حالا من رو هم باجنبه فرض کنيد؟

    پاسخ

    سلام. شما به خودتون نگيريد. من اگر براي سه نفر بنويسم اوليشان شماييد.
    + رضا 

    سلام

    مرتضي جمله ي خيلي قشنگي به خودش گفت: " ابله تو زن داري، بچه داري". اگه روزي 10 بار اين جمله رو به خودش بگه همه چي حله!

    واقعيت اينکه تا اينجاش خوشم نيومد، ولي ميدونم که ميخايد يه نتيجه خوب بگيريد، بنابراين تا نتيجه صبر ميکنم. اما کلا نوشته هاتون به غير از منظور اصليتون کلي مفاهيم ديگر رو هم به خواننده القا ميکنه. البته شايد کلي مفاهيم ديگه منظور اصليتونه! الله اعلم.

    يه تذکرم بديد همه مردا اينجوري نيستنا! مرتضي اون رو روهاي شخصيتش خيلي هرزه است نه زير زيرا! خانوما خوف نکن!

    به اون خانوم بياتي هم بگيد اون شال قرمز و سبزش رو دربياره يه مقنعه سرش کنه، تو شرکت که جاي اين قرطي بازيا نيست.

    مواظب اين بلند بلند فکر کردن مرتضي هم باشيد داره مشمول سانسور ميشه ها.

       1   2   3   4      >