• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : آنتولوژي معلمي!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مرسي 


    سلام

    دلگيرم جان

    ببين بايد خودت شاگردِ استاد آتشين بشي اونوقت ميفهمي که اگر به فرض محالم اين جوري باشن بازم تو دوس داري که بهت ياد بدن و تو ياد بگيري. باورکن تا تجربش نکني نميفهمي. يه چيزي برات تعريف ميکنم بين خودمون بمونه!: يه بار ميخواستن مطلب جديدي رو درس بدن خودشون از گفتن اين مطلب احساس هيجان ميکردن. ميگفتن : بچه ها الان خيلي هيجان دارم ميخوام اين مطلبو بگم! ههههه...(استاد شما به خودتون نگيريد)

    پاسخ

    سلام. ممنون از لطفتون. يه چيزم بگم که مرسي هم شايد ندونه نمي دونم شايد هم بهش گفته باشم. بعضي وقتا تو مطالعه بعضي کتاب ها يه جايي مي رسم که متوجه مي شم ضربان قلبم تند شده يعني آن قدر هيجاني مي شم که دوست دارم دو سه صفحه ي بعدي رو همين جوري يک جا قورت بدم ببينم چي توش هست. نه فکر کنيد کتاب رمان (که خيلي کم مي خونم) يا داستان که جاي خود دارد نه مثلا يک کتاب منطقي، فلسفي، نقد ادبي. البته شايد بقيه هم اين طور باشن.