طراحی وب سایت حافظ - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترینِ فریضه ها و واجب ترین آنها برانسان، شناخت پروردگار و اقرار به بندگی اوست [امام صادق علیه السلام]

راز طنزآوری شگرف شعر حافظ

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/11/18 2:41 صبح


یکی از کارکردهای وبلاگ که باعث شده با تمام فراز و فرودی که در این سال‌ها از آغاز تا اکنون داشته‌ام نه تعطیلش کنم و نه به سایت تبدیلش کنم، این است که وبلاگ برای من گاه حکم دفتر یادداشتی را دارد که چیزهای عزیزی را که هر جای دیگری بنویسم ااحتمال آنکه یادم برود کجا نوشه‌ام زیاد است و از طرفی آن قدر هم فرم پیدا نکرده‌اند که در جایی رسمی منتشرش کنم، اینجا می نویسم.


ببخشید شلخته می‌نویسم. بس که ذوق کرده‌ام، بی‌ویرایش اینجا می نویسم. الان جز در حمام نبودن و در آپارتمان نشسته بودن، فرقی با ارشمیدس ندارم که فریاد می‌زد اورکا.


یکی از چیزهایی که هم حافظ‌پژوهان و هم طنزشناسان و به تعبیر بهتر حافظ‌پژوهان طنزشناس یا طنزپژوهان حافظ‌شناس (حالت‌های دیگری هم این بازی زبانی دارد) بر آن هم‌رای هستند، طنز شگرف و وحشتناک حافظ است. وحشتناک اینجا قید است نه صفت یعنی شعر حافظ به طرز وحشتناکی طنزآمیز است که البته به تعبیر امروز زیرپوستی و ظریف است ولی اگر درکش کنی خنده‌‌ای که در تو ایجاد می‌کند شبیه عطسه است. یعنی ناگهانی و تکان‌دهنده و فراگیرنده‌ی سرتاپایت و البته کوتاه چون هر چه به تعبیر فرویدی انرژی داری یک دفعه از تو می‌گیرد و خالی می‌کند شبیه اینکه چاقویی بلند در تایر پرایدی برود و یک‌دفعه بادش را تخلیه کند.


به نظرم دو سالی است که به این فکر کرده‌ام که حافظ چطور توانسته است این حجم عظیم طنز را که در گوشت و پوست و خون شعرش جاری کند. نمی‌فهمیدم چرا؟


البته این اواخر به این نتیجه‌ای با احتمال 90 درصد درستی رسیدم که حافظ مثل ما طنزنویسان امروز نبوده که ذره ذره و آجر آجر طنز تولید کند و بعد دفتر فراهم کند و پاره‌های را به فندی یا ترفندی کنار هم بگذارد و چاپ کند بلکه هر چه کرده یک‌باره کرده. یعنی یک کار کرده که با آن یک‌دفعه انگار که لوله‌ای با قطر بزرگ (مثل لوله‌های زیر زمین انتقال آب از سرچشمه‌های دز به قم که تلویزیون نشان می‌دهد کامیون می‌رود داخل آنها ) را به مخزن شعرش وصل کرده و بعد با خیال راحت رفته کنار و در سایه‌ای نشسته و مثل راننده‌ی کامیون سیگاری آتش زده و خاطر جمع که از این نظر دیگر لازم نیست کاری انجام بدهد، مخزن شعرش از طنز پر خواهد شد.


امشب راز کار حافظ والبته راز تکرار ناپذیری آن را (نمی‌دانم شاید هم بشود به نوع دیگری آن را تکرار کرد) فهمیدم.


حافظ واژه‌‌های خراباتی را به پشتوانه‌ی حکمتی ذوقی، واژ‌ه‌هایی را که در زبان طبیعی ارزش منفی دارند، ارزش مثبت داد و این ایجاد تضادی می‌کند که بنیاد طنز است. و همچنین از اینجا پیدا می‌شود که چرا اساسا طنز در تمام شعر عرفانی پیش از حافظ مثلا در آثار عطار، سعدی، مولانا و... حضور جدی دارد که البته مثل بسیاری چیزهای دیگر در شعر حافظ به اوج رسید.

اگر اصلی‌ترین بخش این نوشته را که بند آخر آن است، درست درک نکردی، خیالی نیست. این چکیده‌ی یکی مقاله‌ی دو بخشی از حافظ‌شناس برجسته‌ی روزگار ما دکتر نصر الله پور جوادی است که پیوند دریافت آن را این پایین می‌گذارم. با یادکرد این نکته که او یک در این مقاله چیزی از طنز نگفته، کشف من از من (البته به لطف خدا) و البته بر پایه‌ی نکاتی است که ایشان در این مقاله آورده‌اند.

بخش اول  - بخش دوم


البته بهتر است راه را نبندم شاید این یکی از رازهای کار او باشد و رازهای دیگری هم در کار باشد. 

 


 




کلمات کلیدی : طنز، سعدی، حافظ، مولانا، عطار، رندی، نصر الله پور جوادی، شعر عرفانی

نوسان بین سهراب و حافظ!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/9/21 12:26 صبح

 

دست خودم نیست. گاهی تمام روز یک بیت در سرم می‌چرخد و دائما به زبانم می‌آیم. شعرهای دو نفر این کار را با من می‌کند. حافظ و سهراب. نه اینکه شاعران دیگر را دوست ندارم نه ولی این خاصیت برای من فقط در شعرهای این دو هست.


مثلا یک روز، تمام مدت در ذهنم می‌چرخید: دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند/ پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند.

 

یک روز دیگر این بیت: شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت/ فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت


یک بار تمام روز در ذهنم این بود: صدا کن مرا/ صدای تو خوب است/ صدای تو آن سبزنیه‌ی آن گیاه عجیبی است/ که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید/ در ابعاد این عصر خاموش/  من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم/ بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...


و چند روز پیش عنوان شعری از سهراب با نام تپش سایه‌ی دوست. منتها این دفعه بی‌اختیار بین سهراب و حافظ نوسان داشتم. از یک طرف عنوان شعر سهراب که عرض کردم و از طرف دیگر این بیت حافظ که ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم/ یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت...




کلمات کلیدی : سپهری، حافظ

چرا دیگر حافظ نمی خوانیم؟!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/7/26 3:58 عصر

 

روز جمعه

 

فردا باید حداقل یک ساعت و نیم درباره‌ی حافظ حرف بزنم. به نظر تو، در کلاس دری فارسی عمومی، از حافظ چه چیزی می‌شود برای دانشجوی حسابداری گفت که هم تازه باشد و هم به درد زندگی امروزش هم بخورد؟

 

با تشکر از دوستان ونظراتشون و تشکر از دوستی گران‌قدر که خود مدرس ادبیات است و از طریق دیگری نظرشان را جویا شدم. به احتمال زیاد فردا درباره‌ی این موضوع حرف می‌زنم که


چرا با اینکه مردم ایران حافظ را دوست و بزرگ می‌دارند و می‌دانند، اما شعرش را دیگر نمی‌خوانند؟


 

 

 

روز شنبه

 

به مدد موبایل یکی از بچه‌ها، جلسه‌ی درس ضبط شد که چون بعضی از بزرگواران خواسته بودند، در چند

 

بخش آن را اینجا می‌گذارم؛ هر چند می‌دانم که خود، چندان مایه از دانش و فرهیختگی دارند که نیازی به مکررات بنده ندارند.


بخش اول


بخش دوم

 

بخش سوم

 

بخش چهارم

 

بخش پنجم

 

بخش ششم

 

بخش پایانی

 

 

 





کلمات کلیدی : حافظ، کلاس، درس فارسی عمومی، دانشجو، رشته حسابداری

رندی حافظ و اسفار ملاصدرا!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/7/3 10:40 عصر

 

امشب پشت میزم و رویاروی رایانه‌ام نشسته بودم که محمدمهدی پسرم برای انجام دادن اولین تکلیف مدرسه‌اش آمد تو اتاق و گفت: قرآن ترجمه‌داری می‌خوام. برگشتم و رو‌به‌روی قفسه‌ی کتاب‌ها گفتم: طبقه‌ی بالا، نوشته قرآن حکیم، ترجمه داره.


داشت به ردیف کتاب‌ها نگاه می‌کرد و هنوز پیدا نکرده بود که گفتم: کنار حافظ‌نامه.


یک‌دفعه متوجه شدم بی‌آنکه عمدی در کار باشد، کتاب دو مجلدی حافظ‌نامه‌ی بهاء الدین خرمشاهی کنار قرآن نشسته است. خنده‌ام گرفت از رندی خواجه و یاد جمله‌ی شهید مطهری افتادم که در کتاب عرفان حافظ در پاسخ شاملو که حافظ را کفرگوی یک لاقبا خوانده بود، گفته بود: در خانه‌های مومنان، دیوان حافظ، کنار قرآن نشسته است.

 

 

همین حالا خاطره‌ای از استاد خرمشاهی یاد آمد که شبیه این ماجرا است. به گمانم در کتاب فرار از فلسفه (؟) که زندگینامه‌ی خودنوشت اوست، آورده بود که روزی در دانشکده‌ی (احتمالا ادبیات؟) دانشگاه تهران به سویی می‌رفتم و چند کتاب قطور و در قطع بزرگ دستم بود، دوستی مرا دید و گفت: می‌بینم کتاب‌های بزرگی مطالعه می‌کنی (یه چیزی تو این مایه‌ها. این روغنای مایع حافظه برای آدم نمی‌ذاره! حافظم خورده بود، حافظ نمی‌شد!)

 

من هم آمدم تواضعی بکنم گفتم: ای بابا "کمثل الذین یحمل اسفارا" (بخشی از آیه 5 سوره‌ی مبارک جمعه) بعد که آمدم توی اتاقم، به کتاب‌ها نگاه کردم دیدم اتفاقا اسفار ملاصدرا هستند و موقع گفتن آن جمله اصلا یادم نبود.

 

 

حالا که این طور شد پس این خاطره رو بشنو:


علامه طباطبایی گفته بود که زمانی حضرت آیت الله بروجردى دستور داده بودند که شهریه‌ی طلابى را که به درس أسفار می‌آند قطع کنند. من متحیّر شدم که خدایا چه کنم؟ اگر شهریه طلاب قطع شود، این افراد بدون بضاعت که از شهرهاى دور آمده‏اند و درآمد آنها تنها از شهریه است چه کنند؟ و اگر من به خاطر شهریه‌ی طلاب، درس را تعطیل کنم، به سطح علمى و عقیدتى طلّاب لطمه وارد می‌آید!؟


من همین‌طور در تحیر بودم، تا بالاخره در اتاق از دور کرسى
می‌خواستم برگردم چشمم به دیوان حافظ افتاد که روى کرسى بود؛ آن را برداشتم و تفأّل زدم که چه کنم، این غزل آمد:



من نه آن رِندم که ترک شاهد و ساغر کنم            محتسب داند که من این کارها کمتر کنم‏

من که عیب توبه‌کاران کرده باشم بارها                  توبه از مِى وقت گل دیوانه باشم گر کنم‏

چون صبا مجموعه گُل را به آب لطف شست             کج‌دلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم‏

عشق دُردانه است و من غوّاص و دریا میکده              سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم‏

تا اینکه می‌گوید:

گرچه گرد آلودِ فقرم، شرم باد از همّتم                      گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم‏

عاشقان را گر در آتش
می‌پسندد لطف دوست         تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم‏

دوش لعلش عشوه‏ اى
می‌داد حافظ را ولى             من نه آنم کز وى این افسانه ها باور کنم



دیدم عجیب غزلى است؛ این غزل
می‌فهماند که تدریس أسفار لازم، و ترک آن در حکم کفر سلوکى است‏. (کل داستان را اینجا بخوان)

 

به قول خود خواجه:       حافظ از معتقدان است گرامی دارش               زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست

 


 

 




کلمات کلیدی : قرآن، حافظ، ملاصدرا، رندی، حافظ نامه، خرمشاهی، روغن نباتی، اسفار، علامه طباطبایی، آیت الله بروجردی، شهریه

سرّ خودستایی هنرمند

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/5/12 1:56 صبح

 

یکی از پرسش‌های دیرینه‌ام که این روزها دوباره در ذهنم پرونده‌اش به جریان افتاده، این است که چرا هنرمندان درجه یک و حتی درجه دو با پایین‌تر کم و بیش خودستایی کرده و می‌کنند؟ برای مثال ببینید:

 

حافظ

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ           که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا

 

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ                           سرود زهره به رقص آورد مسیحا

 

زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید                          که گفته سخنت می‌برند دست به

 

حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو               کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است

 

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ                        بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز

 

حافظ از معتقدان است گرامی دارش                زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست

 

حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی                               هیچش هنر نبود و خبر نیز هم

 

 حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت                   تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت

 

حافظ چو آب لطف ز نظم تو می‌چکد                         حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت

 

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ                    قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

 

چه رشک می‌بری ای سست نظم بر حافظ          قبول خاطر و حسن سخن خداداد است

 

سعدی

 

عجبست پیش بعضی که ترست شعر سعدی      ورق درخت طوبیست چگونه تر نباشد

 

سعدی به پاکبازی و رندی مثل نشد                     تنها در این مدینه که در هر مدینه‌ای

شعرش چو آب در همه عالم چنان شده             کز پارس می‌رود به خراسان سفینه‌ای

 

زمین به تیغ بلاغت گرفته‌ای سعدی                 سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست

بدین صفت که در آفاق صیت شعر تو رفت           نرفت دجله که آبش بدین روانی نیست

 

گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیعش را بطیش خریف مبدل نکند

 

بچه کار آیدت ز گل طبقی                                    از گلستان من ببر ورقی

 گل همین پنج روز و شش باشد               وین گلستان همیشه خوش باشد

 

فردوسی

 

چواین نامور نامه آمد ببن                ز من روی کشور شود پرسخن

 

از آن پس نمیرم که من زنده‌ام            که تخم سخن من پراگنده‌ام

 

هر آنکس که دارد هش و رای و دین     پس از مرگ بر من کند آفرین

 

اگر در کلام مولانا هم جستجویی شود حتما مواردی یافت می‌شود در دیوان سایر شاعران هم همین طور برای مثال خاقانی که داد همه را دیگر در آورده است. در نوشته‌ها و گفتگوها و مصاحبه‌ها هنرمندان دیگر و غیر شاعر نیز کم و بیش ستایش خود و اثر خود دیده می‌شود. آیا این خودشیفتگی است؟ آیا ناشی از عقده‌ی حقارت است؟ به طوری کلی آیا چیز بدی است؟ یا خوبی است؟ یا نه خوب است و نه بد؟...

 

 

مرزبندی چالشگاه (تحریر محل نزاع)

(این اصطلاح فارسی بر ساختهی خود بنده است)


چیزی که من دنبالش هستم این است که آیا می‌توان برای سخنان خودستایانه‌ی گاه‌گاهی  هنرمندان توجیهی یافت که از نظر روان‌شناختی و اخلاقی پذیرفتنی باشد؟


اقسام خودستایی:


الف) گاهی هنرمند چیزی را که واقعا دارد می‌ستاید و گاهی ممکن است چیزی را واقعا ندارد ولی خیال می‌کند دارد بستاید. من کاری به نوع دومش ندارم.


ب) بعضی از خودستایی‌ها همراه با تحقیر صریح یا ضمنی دیگران و احیانا توهین به آنهاست به تعبیری اثبات خود همراه با نفی دیگران و گاهی صرفا ستایش خود است بی‌آنکه تعریضی یا توهینی به دیگران باشد. من کاری به نوع اول ندارم.



در پی پاسخ:


در پژوهش‌هایی که تاکنون شده و بعضی از دوستان هم در نظرات این یادداشت اشاره کردند علت‌های متعددی برای این پدیده بیان شده از جمله:


1.    ناهنجاری روانی خودشیفتگی و عقده‌ی حقارت؛


2.    واکنش به ستیزه‌جویی‌ها همکاران؛


3.    تلاش برای به دست آوردن موقعیتی بهتر نسبت به همکاران؛


4.    طبع‌آزمایی در گونه‌ای از اقسام رایج شعر (مفاخره) در آن روزگار؛


5.    واکنش نسبت به ناقدردانی مردم روزگار و نادیده گرفته شدن خود و هنر خود؛


6.    کوشش برای معرفی خود و در آمدن از گمنامی؛


7.    آگاهی از جایگاه والای خود و هنر خود و شیفتگی نسبت به آن، چنان که گویی ارزش هنر شخص دیگری غیر از خود را دریافته‌اند.




هر کدام از این عوامل یا مجموعه‌ای از آنها می‌تواند رفتار نازشمندانه‌‌‌ی بعضی از هنرمندان را تبیین کند. علت‌های بالا را می توان به سه دسته تقسیم کرد:


1.    علت‌های درونی (=روان‌شناختی) بیمارگونه (یک)؛


2.    علت‌های بیرونی تا حدودی پذیرفتنی و البته قابل چون و چرا (دو تا شش)؛


3.    علت درونی غیر بیمارگونه (هفت)؛



پاسخ:


علت شماره‌ی هفت چیزی است که من در پی آن بودم؛ به این معنا که معتقدم دست کم بعضی از ستایش‌های هنرمندان نیک‌خو و معتدلی مثل حافظ را می‌توان پدید آمده از این سبب دانست؛ هر چند هنوز نمی‌دانم که به لحاظ اخلاقی این کار چقدر قابل دفاع است.


این پاسخ به همراه نکته‌های دلپذیر دیگری در مقاله‌ی خودستایی شاعران آمده است.

 

نکته‌ی جالب این مقاله این است که وقتی این مقاله چاپ شده من  یک‌ساله بوده‌ام. و این جادوی نوشتن است  که من را شیفته‌ی خودش کرده است. اینکه باعث می‌شود دو نفر از پشت 38 دیوار بلند و ستبر همسخن بشوند و احساس کنم که چقدر به ذهن و زبان این مرد نزدیک هستم.

 

به قول سهراب: روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره‌ی من پیداست. 

 

و از همین جا به کودکان یک‌ساله‌ای که خوانندگان احتمالی من هستند، درود می‌فرستم!


 




کلمات کلیدی : سعدی، حافظ، مولانا، هنرمن، خودستایی، خودشیفتگی، عقده حقارت، خاقانی

ادامه ی ماجرای وحدت طولی غزل

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/5 10:54 عصر


شاید بسیاری از ما با خواندن این دیدگاه از حافظ‌ پژوهشی اسم و رسم دار مثل خرمشاهی، پرونده‌ی این موضوع را مختومه بدانیم اما حقیقت این است که هنوز ابهام‌ها و تردید‌هایی در گوشه و کنار این پرونده هست که بدون روشن‌کردن و زدودن آنها، پرونده همچنان باز خواهد ماند؛ برای مثال به این پرسش‌ها توجه بفرمایید:

1. آیا واقعا غزل‌های حافظ فاقد وحدت طولی هستند یا به ظاهر این گونه هستند؛ به تعبیری دیگر؛ واقعا گسسته هستند یا گسسته‌نما و در پشت این پریشانی ظاهری، نظمی پنهان شده که خواننده‌ی هوشمند می‌تواند و باید آن را کشف کند و گرنه اساسا در درک غزل او ناکام مانده است؟

2. آیا واقعا تنوع‌بخشی به مضامین یک غزل و به تبع آن استقلال ابیات، از حافظ آغاز شده یا پیش از او هم سابقه‌ای داشته؟

3. آیا تنوع‌گرایی در مضمون غزل، لزوما منجر به استقلال ابیات می‌شود یا ممکن است غزلی سروده شود که در عین حالی که تنوع مضمون دارد، وحدت طولی و انسجام درونی هم داشته باشد؟

4. آیا واقعا ساختار سوره‌های قرآن فاقد نظم است و حافظ در سبک پاشان خود از قرآن الگو گرفته است؟

5. آیا واقعا سبک هندی ادامه‌ی راهی است که حافظ آغاز کرده بود یا شیوه‌ی غزلسرایی آنها سرچشمه‌های دیگری دارد؟


 




کلمات کلیدی : حافظ، وحدت طولی غزل، سبک هندی، نظم قرآن

ماجرای وحدت طولی غزل

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/4 9:54 عصر

با دو سوال شروع کنیم به نظرم بهتره:

منظور از وحدت طولی غزل چیست؟ آیا داشتن حسن است و نداشتن آن عیب؟

در غزلی که وحدت طولی نیست، هر بیت آن برای خودش ساز جداگانه‌ای می‌زند و حتی ممکن است مفهوم یک بیت با مفهوم بیت بعدی متضاد باشد.

بعضی معتقدند نداشتن وحدت طولی به خودی خود عیب نیست. این شیوه از حافظ آغاز شده و در واقع انقلاب او در غزل است. تا قبل از او (اوجش در غزل‌های سعدی و مولانا) غزل تک مضمونی بود؛ مضمون عشق و غزل‌ها وحدت طولی داشتند.

اما چرا حافظ دست به این کار زد و چه طوری این کار را کرد؟

سعدی و مولانا غزل را به اوج رساندند، سعدی در عاشقانه و مولانا در عارفانه، حافظ آمد دید چیزی برای او باقی نگذاشته‌اند، اگر کاری نکند در بهترین حالت می‌شود نسخه بدلی از سعدی یا مولانا. برای همین غزل را از تک مضمونی در آورد و حکمت و تجربه‌های عادی زندگی روزمره و انتقاد اجتماعی و... را هم وارد کار کرد و همین باعث شد که ابیات غزل به استقلال نسبی برسند. مثلا در یک غزل یک بیت عارفانه است یک بیت عاشقانه یک بیت حکمت عملی یک بیت نقد بعضی قشرهای جامعه؛ مثل صوفی و محتسب و شیخ و... یک بیت تجربه‌ی عادی زندگی و... برای همین، غزل او وحدت طولی‌اش [لااقل از حیث مضمون] را از دست داد و این برای شعر او عیب نیست بلکه سرشت آن است و حافظ آگاهانه و عمدا این کار را کرده، آن هم تحت تاثیر ساختار سوره‌های قرآن و از جمله عوامل عالمگیر شدن غزل او هم همین بوده. و همین ابتکار حافظ سر نخی بود که شاعران سبک هندی مثل صائب آن را دنبال کردند و البته بعدا به افراط رسید و لوس شد. (عین عبارت ایشان)

 

 




کلمات کلیدی : سعدی، حافظ، غزل، وحدت طولی، مولانا، عاشقانه، عارفانه، سبک هند، صائب

وحدت طولی در غزل

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/3 10:37 عصر


تو جملاتی که از دکتر شمیسا تو یادداشت قبلی آوردم، یک نکته فکر من را به خودش مشغول کرده؛ "البته فقدان ظاهری وحدت طولی که گویا از ذاتیات غزل است به طبیعی جلوه نمودن غزل جعلی زیر کمک کرده است" سوال من این است که آیا بین ابیات غزل؛ مثلا در غزل‌های سعدی یا مولوی یا حافظ، وحدت طولی نیست؟ یا ظاهرا نیست ولی واقعا هست؟







کلمات کلیدی : مولوی، سعدی، حافظ، غزل، وحدت طولی، شمیسا

و اما شاعر این غزل!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/2/2 10:35 عصر

 



کنون که در چمن آمد، گل از عدم به وجود

بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود (حافظ)

سزد که پیر خرابات جرم ما بخشد

به آب چشم صراحی و سوز سینه‌ی عود (فغانی)

قلم به طالع میمون و بخت بد رفته است

اگر تو خشم کنی ای پسر و گر خشنود (سعدی)

نسیم باد صبا بوی یار من دارد

چو باد خواهم ازین پس به بوی او پیمود (سعدی)

غزلسرا شدم از دست عشق و دست‌زنان

بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هر چم بود (مولوی)

به نقد، خاک شدن کار عاشقان باشد

که راه‌بند شکستن خدایشان بنمود (مولوی)

ز نیک و بد نتوان رست تا خرد باقی است

که جامه از کف هشیار مشکل است ربود (کمال خجندی)



این غزل را آقای دکتر سیروس شمیسا در کتاب سیر غزل در شعر فارسی آورده ص 264. اما حرف به کجا رسیده بود و این شعر را شاهد بر چه چیزی گرفته؟ خودت بخون:

دکتر سیروس شمیسا: محدود بودن زبان و مضمون غزل به حدی است که غالبا غزل‌ها شباهت فوق‌العاده‌ای به یکدیگر دارند. به طوری که به جز شاعران صاحب سبک نمی‌توان در باب هویت گوینده‌ی یک شعر به آسانی اظهار نظر کرد.

برای این که این معنی به خوبی روشن شود ما از غزلیات چند شاعر معروف ابیاتی را استخراج کرده و در زیر هم نوشته‌ایم به طوری که غزل مستقلی شده است و به هیچ وجه بوی تصنع از آن‌ها به مشام نمی‌رسد. البته فقدان ظاهری وحدت طولی که گویا از ذاتیات غزل است به طبیعی جلوه نمودن غزل جعلی زیر کمک کرده است.[1]

و البته یک غزل دیگر را هم شبیه بالایی آورده.

 


 

 

[1] . سیر غزل در شعر فارسی، دکتر سیروس شمیسا، ص 263.







کلمات کلیدی : مولوی، سعدی، حافظ، فغانی، کمال خجندی

سگان گشاده و سنگ ها بسته!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 90/12/9 12:20 صبح

 

سعدی (علیه الرحمه) در باب چهارم گلستان حکایتی آورده است، اینک:

یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی برو بگفت. فرمود تا جامه ازو بر کنند و از ده به در کنند. مسکین برهنه به سرما همی رفت. سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بر دارد و سگان دفع کند. در زمین یخ گرفته بود. عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند. سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم از من چیزی بخواه. گفت: جامه‌ی خود می‌خواهم اگر انعام فرمایی. "رضینا من نوالک بالرحیل"[از بخشش و کرم تو فقط به سالم بازگشتن راضی شدیم].

امیدوار بود آدمی به خیر کسان         مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان

سالار دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی برو مزید کرد و درمی چند.

 

حالا تا حدودی حکایت جامعه‌ی ماست؛ سگان نفس و شهوت و شیطان گشاده و سنگ‌های ازدواج دائم و موقت و مجدد، بسته. به قول جناب لسان‌الغیب حافظ شیرازی: زهی طریقت و ملت، زهی شریعت و کیش


 

 

 

 

 




کلمات کلیدی : ازدواج مجدد، ازدواج موقت، ازدواج دائم، سعدی، گلستان، حافظ

<      1   2