طراحی وب سایت رفاقت (داستان کوتاه کوتاه) - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون از کارى ترسى بدان درشو ، که خود را سخت پاییدن دشوارتر تا در نشدن در کار و ترسیدن . [نهج البلاغه]

رفاقت (داستان کوتاه کوتاه)

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 94/7/25 8:33 صبح


شب، بیرونی

[حسین دم در خانه ایستاده و نجمه، تازه عروسش، کمی بعد بیرون می ‌آید و درب خانه را چفت می‌کند و هر دو پیاده راه می افتند. مجتبی دوست حسین و همسایه شان با ماشینش از کنار آن‌ ها رد می‌شود و پنجاه متر جلوتر، دم در خانه شان می‌ ایستد و پیاده می‌ شود که در را باز کند و ماشین را ببرد داخل. حسین دارد با خودش کلنجار می ‌رود که چیزی بگوید. بعد بدون اینکه به نجمه نگاه کند، می ‌پرسد:]

 

- چی شد که مجتبی...


[کمی مکث می‌کند. انگار برایش سخت است که بپرسد. به پیاده رو نگاه می ‌کند و ادامه می‌ دهد:]

 

- ... طلاقت داد؟


[نجمه کمی ساکت می‌ ماند و بعد می‌ گوید:] به خاطر تو!


(هر دو برای چند دقیقه سکوت می ‌کنند. حالا دیگر از خانه ی مجتبی رد شده‌ اند. نجمه می‌ گوید:]


- خواستگار واسم اومده بود. خودتم می دونی پدرم قبول نمی کرد منتظر تموم شدن سربازی تو بمونیم...

 





کلمات کلیدی : ازدواج، مینی مال، رفاقت، داستان کوتاه کوتاه