• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : اولين برف من!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 13 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + آزاده 
    سلام
    من رو عجيب ياد شهيد بهشتي انداختين. دانشکده شما پايين دانشگاه بوده و احتمالا گاهي تا اون بالا خوابگاه پسران رو پياده مي رفتين.
    واي چه لذتي داشت روي برف ها راه رفتن و از توي يه اتاق گرم به يه حياط برفي نگاه کردن.
    اولين شبي که برف باريد و من ديدم تا صبح حيفم مي اومد چشمامو ببندم. واي!!! خيلي زيبا بود. تخت من کنار پنجره اي بود که رو به بلوار دانشجو باز ميشد تا صبح پرده رو کنار زده بودم و تنها به چراغ هاي وسط بلوار نگاه مي کردم چقدر زيبا و ارام برف مي باريد و در پرتو نور اون چراغ ها ديده مي شد. و چقدر جالب بود که هراز گاهي ماشين ها براي اسکي ميرفتن توچال!!! خيلي برام جالب بود. نميتونستم درک کنم اينها چشونه!!!
    بنده هاي خدا هم اتاقي هام. خيلي براشون جالب بود که من تا اون موقع برف نديده بودم!!!
    آخه سفرهاي تابستانه ما هيچ کدام برف نداشت!!!
    راستي بهتر از برف فضاي دانشگاه رو به تصوير کشيديد دلم عجيب براي روبروي دانشکده دندون پزشکي (مقابل ساختمان مرکزي دانشگاه) و اون کوچه باغهاش تا دانشکده حقوق و از اون طرف تا ساختمان مسجد دانشگاه و امام زاده و شهداي گمنامش و حتي براي ت آلاچيق هاي روبروي دانشکده ادبيات تنگ شد.
    خيلي زيبا!!!
    متشکرم.
    پاسخ

    سلام. بر خانم مدير. خوبين؟ واي از سربالايي خوابگاه به قول شما پسرا و به قول ما پسرا کوي. ما دانشکده ي روانشناسي و علوم تربيتي بوديم پشت آموزش مرکزي.امام زاده يادم رفته بود. شما گفتين يادم اومد. پس حالا که اين طور شد يکي دو خاطره ديگه از اون روزا مي نويسم.