وبلاگ :
كوهپايه
يادداشت :
... لحنِ بنان فرق نکرد!
نظرات :
1
خصوصي ،
9
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
بي نام
سلام
قشنگ بود ولي اين بيت آخرش خيلي دلگير بود:
هر چه ميخواستم از شب به حقيقت پيوست
روز شد، چهرهي بيرحمِ جهان فرق نکرد
.
راستي با حستون موافقم. بيشتر به اون فضايي که ترسيم کرديد مي خوره يا اينکه از پشت پنجره يک اتاق تو شب وقتي چراغ ها روشنه ولي آدم تنهاست به تنهايي پر از برف بيرون پنجره فکر کرد.
پاسخ
سلام. حسي رو هم که تصوير کردين تجربه اش رو دارم خيلي زيباست. اون تجربه ي من از اين حس يه نکته ي جالب ديگه هم داره يعني يه خاطره اس که نکته ي جالبي هم داره که شايد يه بار تعريفش کردم. شايد وقتي که هوا يه خرده سردتر شد و مخصوصا اگه قم برف بياد. واي حالم عوض شد الان که دارم فکرشو مي کنم. چقدر دوست دارم الان همين الان يه جايي باشم هيچ چيز جز برف نباشه. همه جا تاريک تاريک فقط از دور چند چراغ کم سو به چشم بيان و گاهي صداي سگ هايي که معلوم نيست براي چي پارس مي کنن... واي بيشتر نگم مي ترسم سر به بيابون بذارم.