• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : داستان (3)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 29 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ذره بين 
    فکر کنم کلا معلوم نشده چي گفتم!
    براي شفاف سازي اذهان عرض کنم که منظورم دقيقا اين بود که تو اين داستان، استاد شخصيت کاملا محترم و معقول و مهرباني تصوير شده. همه قرائن و شواهد هم حسن نيتش رو ثابت کرد؛ اما باز هم ذهن برخي از ما(منتظر جان حالا بيا از اين ذره بين نمک نشناس تشکرکن!!) ذهن برخي از ما رفت سمت اينکه نيت سوء داره استاد و همه قضايا و قرائن رو بر اساس اين برداشت، تفسير کرد.
    حرف من اينه که دليل اين تفسير نادرست برميگرده به قضيه مار گزيده و ريسمان سياه و سفيد و اين رو يه آسيب براي روابط اجتماعيمون دونستم که ما همه رو داريم با عينک بد بيني ميبينيم و به يه چوب ميرونيم. راستش همين کارا رو ميکنيم که مهارت هاي اجتماعيمون انقدر ضعيف مونده و کلا تکليف خودمون رو خصوصا در برخورد با جنس مخالف نمي دونيم!
    اما درباره خود داستان، من از اول هم معتقد بودم اعتماد ساجده به استادش به جا بود.
    البته اين قسمت آخر داستان که نقل شد برام سوال پيش اومد که با اون تجربه تلخي که ساجده داشته، بايد اعتمادش نسبت به همه کم شده باشه و حتما دليلي داره که با اين وجود، باز هم به استادش اعتماد کرد.
    آخيـــــــــــــــش!! شفاف سازي چه خوبه ها!!