اين ادامه کامنت قبلي منه خب آخه نميذارين که آدم همشو يکجا بنويسه!!!
يادمه يه همچين بحثي درباره عشق سال 85 سر کلاس مطرح شد. يه استاد داشتيم که به طرز فجيحي ادعاش ميشد. البت خداييش خيلي فيلم ديده بود. آخه استاد فلسفه هنر بود ديگه!!!
ميون همه چرت و پرتهايي که ميگفت يه حرفش جالب بود که من يادم مونده. گفت آخه مگه عشق سيبه که زميني و آسموني(درختي) داشته باشه؟؟؟ واقعا خب مگه عشق سيبه؟!!!
ميدونين چي يا کي باعث شد تا عشق به زميني و آسموني تقسيم بشه؟ مث خيلي چيزاي ديگه اين تخم لق رو فيلسوف هيکلي (افلاطون) توي دهن بعضيا انداخت. محاوره مهماني رو که يادتونه! توي اين محاوره وقتي هرکسي در مورد عشق حرفاي صدمن يه غازه خودشو ميزنه و اسطوره انسانهاي مدور مطرح ميشه و قدرت گرفتن اونا و ترس زئوس از شورش اينا و نصف کردن تن بدبخت اين آدما و اينکه از اون به بعد بوده که هرکي به دنبال نيمه گمشده خودش! ميگشته و... سقراط هم با اصرار زياد با يه حالتي که انگار بعد از يه خلسه و مکاشفه بوده خطابه خودشو در مورد عشق ميگه. از اون به بعد اين خطابه و تفسير و محتواش ميشه عشق افلاطوني. البت افلاطون ول کن ماجرا نميشه و تير خلاص رو به عشق و عاشقي يوناني ها توي محاوره فايدروس ميزنه. اونجا از اسطوره جيرجيرکها و عشق خدايي و آواز آسماني اونا حرف ميزنه و ديگه عشق افلاطوني کار خودشو ميکنه و يه ضرب شست اساسي به عشقهاي زميني يونانيها نشون ميده.
سلام
چيزي ندارم بگم جز اينکه عالي بود... قهوه هم نخواست خودش سر ميخورد.