• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : داستان 8
  • نظرات : 2 خصوصي ، 49 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ديده بان 
    ادامه : خب چه کنيم؟ نگيم چون حس مي کنيم اين داستان شبيه داستانهايي که قبلنا مي خونديم و ميدونيم چي بودن و چه اثري داشتن شده، نگرانيم مخاطبو به ورطه ي بي خيالي ديني و پايبند نبودن به هيچ چيز در حريم خانواده که اينقدر ارزش داره ببره؟؟؟ نبايد از اين مسأله وحشت کنيم؟؟؟؟
    ما مي فهميم که اثر عاشقانه اله مان هاي خاص خودشو داره که بدون اونها اثر ديگه عاشقانه نيست، ترسي از اين چيزها نيست که حتي من ميگم اگه فرضاً همين رابطه ي مرتضي و مرجان يا مهتاب و مسعود رو بدون خطوط قرمز الهي ببينيم، خيلي هم شيرين و لذتبخشه و به هر انساني انرژي و گرما ميده! مگه ميشه اينو منکر شد؟؟؟ اما وقتي پاي نگاه الهي به ميون مياد تعريف اين شيريني مساوي ميشه با همون شيريني و لذت گناه!
    سوال : مگه ميشه اين دو جنبه رو از هم تفکيک کرد؟؟؟
    دوباره سوال: اگر در داستان نويسي صرفاً گزارشگر باشيم آيا ديگه لازم نيست که به اثربخشي مثبت داستان در فرد و جامعه بينديشيم؟؟؟
    و در آخر: بزرگوار ما به شما خوش بينيم و با سوالاتمون منتظريم که از شما چيزهاي بيشتري ياد بگيريم، ديگه ببخشيد مخ مون زيادي گير ميده مجبورمون ميکنه هي بگيم چرا؟ و چطور؟؟
    واااااي خسته شدم چقدر حرف زدم
    پاسخ

    سلام بر شما. الان دقيقا به نظراتي که درباره ي آن داستان ها داده شد و پاسخ هايي که دادم حضور ذهن ندارم ولي يادمه حداقل تا حد زيادي اين بحث ها اون موقع مطرح شد. مشکل اينجاست که الان درگير موضوعات ديگري هستم. البته داستان نيمه تمام مرتضي را تصميم دارم ادامه بدم يه وقتي و يک داستان ديگر هم دارم که شايد نوشتم، اگر آن روز رسيد (شايد فردا شايدم هيچ وقت) باز در اين باره صحبت کنيم.