• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : داستان 8
  • نظرات : 2 خصوصي ، 49 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ديده بان 
    با سلام
    ببينيد! از قديم گفتن چه تو زندگي، چه تو تحصيل، چه تو کار يا هر چيز ديگه اول سنگهاتو با خودت و اونايي که باهاشون طرفي خوب وا بکن تا بعد با هم تصادف نکنيد يا اگه کرديد خسارتش جبران پذير باشه!
    منم چون کوهيايه رو دوست دارم ديدم اگه ميخوام همراهش بشم بايدسنگهامو باهاش وا بکنم!
    شما استاد ادبياتيد درست! استاد منطقيد درست! روانشناسي هم بلديد قبول! ما تو همه شون خاميم اينم قبول، ( ووووي آدم ميترسه با شما حرف بزنه ) ولي خب دليل نميشه نشه نقدتون کرد که؟ ميشه؟؟؟
    اما اصل موضوع : داستان دومتون رو هم خوندم و کامنت ها و توضيحاتتون در صحبتي که با دوست رايانه اي تون داشتيد. بعله! دو داستان که در يکي پاي يک زن درميان هست و در ديگري پاي يک مرد و هر دو يه جورايي حريم خانواده رو نشونه رفته، هر چند دومي خيلي باور پذير و جون دار نبود و يه جاهاييش به طنز شبيه تر بود و اواخر قسمت 7 و 8 هم رسماً آخوند بازي و سر هم بندي بود؛ اما خب کل داستان به سبک عشق هاي ترسيم شده ي ماهواره ايي پيش رفت. خب الان اين چرا؟
    ببينم! مگه ما مبلغ دين نيستيم؟چرا در اين داستان ها يک دونه خدا ديده نميشه؟ آيا ما فقط دو راه داريم که يا عاشقانه ننويسيم و يا عيناً مانند ديگراني که .... بنويسيم؟ ميفهمم نبايد در داستان آخوند بازي درآورد ولي حرف من چيز ديگه ايه! آيا نميشه عشق رو در بستر اخلاق آماده سازي و به خورد مخاطب داد؟ آيا صرف ايجاد کشش قوي در مخاطب نسبت به ادامه ي داستان مجوز القاء آزادي روابط زن و مرد و کمرنگ کردن مفهوم خويشتنداري و وفاداري و شکستن حريم خانواده و برانگيختن مخاطب هست؟ نميخوام بگم داستان هاي شما دقيقاً اينطور بوده ولي خب يه جاهاييش شبيه اش که بوده، يعني اون جاها من شخصيت شماي مبلغ رو خيلي کمرنگ ديدم چرا؟؟؟

    پاسخ

    با سلام و احترام. خوبين؟ من در وقت نوشتن داستان هام بيش از آنکه مبلغ ديني باشم، پژوهشگر علوم اجتماعي و و گزارشگر هستم. مگر اينکه بفرماييد يک مبلغ ديني درست نيست اين کار را به عهده بگيرد چون گاهي مجبور مي شود رويدادهايي را گزارش کند که نشان مي دهد حريم بعضي خانواده ها شکننده است يا زندگي آدم هايي را نشان بدهد که نامي از خدا در زندگي شان نيست که اين حرف ديگري است.نکته ي بعد اينکه قبلا هم اين را به بعضي دوستان که شايد دوست مي داشتند من يک جوري باشم که آنها دوست دارند ولي نبوده ام و احيانا غمگين شده اند عرض کرده ام که آيا اگر پزشکي درباره ي سرطان صحبت کند، معنايش اين است که خودش سرطان دارد؟! نهايت چيزي که مي تواني بگويي اين است که بگويي به اين بحث علاقه دارد (دقت شود نه به خود سرطان به پژوهش درباره ي آن) حالا اينکه چرا علاقه دارد خوشد مي تواند علت هاي مختلفي داشته باشد که بدبينانه ترينش اين است که دوست دارد يا دوست داشته آن را تجربه کند ولي شرايطش برايش جور نبوده و حالا سعي مي کند با وصف العيش نصف العيش را ببرد، حالا چرا ما اول وجوه خوشبينانه ي را نمي توانيم در نظر آوريم الله اعلم.