• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : داستان 8
  • نظرات : 2 خصوصي ، 49 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + همه چي آرومه 
    سلام فرمانده
    وزارت جنگ را بخشيديم به خودتان.
    اين سومين باريه که در اين وبلاگ اين اتفاق ميافته و يک پاي دعوا هم ظاهرا منم
    منم از وقتي ديدم بيشتر دوست داريد تا ديگران از متنتان تعريف کنند که خيلي کم کامنت ميذارم! شايدم توقع زيادي از شما داريم! اما خودتون گفتين دوستتان دارم و باريتان احترام قائلم قهر نکنيد اگرنه که ما که پشت دستمان را داغ کرديم برايتان کامنت بگذاريم.
    از همون اول که داستان رو شروع کردين و گفتين اگه خوشتون نيومد ادامه نميدين منتظر چنين روزي بودم
    نه خير استاد ما اسباب بازي هاي شما نيستيم که بازي اي راه بياندازيد و هر طور خواستيد ما را بچرخانيد. در هر بازي اي بايد دو طرف بازي کنند از بازي لذت ببرند و راضي باشند. نه اينکه فقط يک طرف هر وقت دوست داشت بازي را تمام کند يا قاعده آن را عوض کند و يا بازي ديگري راه بياندازد. مثل الان که دو تا پست بالاتر دوباره يه بازي ديگه راه انداختين. البته زمين بازي زمين بازي شماست، خود دانيد.
    ما فقط خواستيم مثل مسافرهايي نباشيم که خوابن خواستيم مثل مسافرهايي باشيم که کنار راننده بيدار ميمانند و با او حرف ميزنند تا خوابش نبرد و از مسير خارج نشود.
    نميشه فرمانده و وزير جنگ مدام با هم در جنگ باشند

    انالله و انا اليه راجعون


    پاسخ

    به قول جناب حافظ: کردم اشارتي و مکرر نمي کنم.