وبلاگ :
كوهپايه
يادداشت :
داستان (5)
نظرات :
0
خصوصي ،
14
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
بي نام
سلام
با اينکه در سر هواي مسعود را داشت و خودش خوب مي دانست چگونه وارد زندگي مرتضي شده است ولي از اينکه مرتضي به او خيانت کند روحش آزرده مي شد. پيش خود فکر کرد بايد سر فرصتي مناسب از گوشي مرتضي شماره همکارش را يادداشت کند تا بتواند از ته و توي ماجرا به خوبي باخبر شود. اگر واقعا بين آن زن و مرتضي سر وسري باشد همان بهتر که از او جدا شود و با مسعود عاشق قديمي اش يک زندگي روءيايي داشته باشد. او و مسعود، مسعود و او، چه فکر شيريني ولي آيا مسعود بعد از گذشت اين همه سال مثل مرتضي نبوده يا نيست؟ مادر بزرگش هميشه مي گفت همه مردها مثل هم هستند. اين زن است که بايد زندگي اش را جمع و جور کند. اما مسعود ليلا را دارد. به يکباره همه سوالاتي که آن روز از مسعود در مورد ازدواجش با ليلا پرسيده بود به ذهنش هجوم آورد. مسعود خائن...
آرش مشغول بازي بود و اين هم دغدغه ديگر مهتاب...ذهن مهتاب جولانگه افکار مختلف اما نازيبا بود. ياد روزهايي افتاد که مرتضي به ماموريت مي رفت و چند روز بچه پدرش را نمي ديد. گاهي وقت ها نصفه شب از خواب بيدار مي شد و شروع به گريه مي کرد و بهانه ي پدر مي گرفت. اگر آن روزها برايش هميشگي شود آرش چگونه وجود مسعود را به جاي مرتضي مي پذيرد؟ نکند مرتضي آرش را از او بگيرد؟ اصلا مسعود آرش را به فرزندي قبول مي کند؟ و ....
مهتاب بلند شد تا از درون يخچال قرص سردردي بردارد و خود را از شر اين همه فکر رها سازد.
پاسخ
با تشکر از جناب بي نام از اين که با تخيل خوبشان داستان را ادامه مي دهند اما همان طور که روشن است نبايد ادامه ي داستان بابخشي ديگر از آن تناقض آشکار داشته باشد. براي مثال داستان الان دارد هنوز در آن عصري اتفاق مي افتد که مهتاب آرايشگاه بود. خب ابتدا گفته شده که آرش گرفته خوابيده بعد هنوز چند دقيقه نگذشته بدون اين که اشاره اي به بيدار شدنش شده باشد بگوييم آرش داشت بازي مي کرد؟! در همين روز از گفتگوي مسعود و مهتاب فهميديم که ازدواج مهتاب با مرتضي کلا يک نقشه براي تيغ زدن او بوده آن وقت چطور مي توانيم در ادامه از زبان مهتاب بگوييم مرتضي را مي خواهم و نمي دانم چي کار کنم؟ همچنين از گفتگوي مهتاب و مسعود معلوم مي شود که مهتاب دنبال بهانه اي است که از مرتضي جدا شود و براي همين به فکر اين مي افتد که از رابطه ي مرتضي و همکارش استفاده کند يعني بدش که نمي آيد هيچ تازه خوشحال هم هست که اين رابطه وجود دارد چون فرصتي را در اختيارش قرار دهد تا او بتواند مرتضي را وادار کند که او را طلاق بدهد آن وقت چطور مي توانيم در ادامه بگوييم که تازه مي خواهد بفهمد اگر رابطه اي هست تصميم بگيرد که از مرتضي جدا شود. او اساسا از همين الان تصميمش را گرفته فقط دنبال راهش مي گردد...با اجازه ي دوستان به نظرم بهتر است نوشته هاي دوستان جنبه ي پيشنهادي داشته باشه. يعني اين اجازه را داشته باشم که عينا يا بخشي از آن را انتخاب کنم يا اينکه حتي از آن استفاده نکنم. احساس مي کنم چون طرحي که در ذهن من است در ذهن دوستان ديگر نيست طبعي است که هر کدام از ما داستان را به سمتي مي کشد که احيانا با ديگري متفاوت است و البته اين طبيعي است ولي خب راستش کار را براي من سخت مي کند. اجازه بدهيد حداقل يک مدتي هم اين طوري ادامه بدهيم ببينيم چه مي شود.