مسعود: چرا قايم موشک بازي رو تمومش نميکني مهتاب؟
- نميتونم من من ديگه نميتونم...
- آخه مهتاب جان کي وقتش ميشه که کنارم بموني؟
- نميدونم مسعود من کاملا گيج شدم
- ترديد کردي؟ چرا؟ آخه چرا؟
- مسعود بذار چند روز بگذره بايد فکرکنم
- نه نميشه مدام گفتي صبرکن چقدر ديگه؟ بايد همين الان حرف آخرتو بزني دوسم داري؟ يانه؟
- مهتاب روشو برميگردونه طرف مسعود . بهش خيره ميشه اما نميتونه حرف بزنه لباش ميلرزه قلبش داره از جاکنده ميشه. اشک پهناي صورتش رو خيس کرده چشماش سرخ شدن سعي ميکنه با سر انگشت اشکاش رو پاک کنه تا راه براي زلال شدن نگاهش باز شه.کاش ميتونست حرف بزنه کاش ميتونست تصميم بگيره.