حيف اون سيلي که به خاطر مهتاب زدم تو گوش آرش حيف...
استاد حدس زده بودم ميخواين کاسه کوزه هارو سر مهتاب بشکنين. اما ديگه لازم شديکي بزن تو گوشش تا بيدار بشه
بچه ها غصه نخورين من اومدم البته اگر استاد بذارن
ادامه داستان:
بابايي ميذاري بيام رو صندلي جلو جاي مامان مهتاب بشينم؟
نه بابا جون خطرناکه ميدوني که بچه ها بايد رو صندلي عقب بشينن.
اره بابايي ميدونم اما همين يه بار.بعدشم مگه نگفتي من بزرگ شدم ديگه مرد شدم ديگه.بيام؟
باشه پسرم بيا اما به مامان نگيا
ءه! بابايي کيف پول مامان افتاده تو ماشين
اي بابا! حالا مجبورم دور بزنم برگردم.
مرتضي درحالي که داشت دور ميزد با خودش فکر کرد: اين زن معلوم نيست حواسش کجاست.خيلي سر به هوا شده...
الان ميره ميزنه تو گوشش
لطفا هر کي ادامه داد از طرف من اين مسوليت رو بپذيره
باتشکر