پشت خطيش مسعوده: سلام خوبي؟ ببخشيد سرم شلوغ بود...
مهتاب: مسعود حرف نزن که سرتو ميبرم نميدوني تو چه هچلي انداختيم.
- کي؟ من؟ چرا؟ چي شده مگه؟
- الان وقت ندارم توضيح بدم فقط نميخوام ببينمت ديگم نه خواهشا به خاطر من دروغ بگو نه نقش بازي کن.أه
- چرا خب؟ اين جوري که دلم شور ميزنه. لااقل بگو کي زنگ بزنم؟
- فعلا نميدونم . شايد بعدا. خداحافظ
- باشه مواظب خودت باش.
مهتاب نميفهمه فاصله پارک تا خونه رو با چه سرعتي ميره. سرکوچشون يه بوتيکه ميره و سريع يه تي شرت مارک مردونه آبي ميخره.بعدشم از سوپري چندتا اسمارتيز وژله. انقدر که عجله داره بقيه پولشو نميگيره. ميره دم درخونه همسايه شون واز اکرم خانوم تشکر ميکنه و آرش رو مياره خونه.
- آرش جان مامان بيا برات خوراکي خريدم بيا لباساتو در بيارم.
سر و وضعشو مرتب ميکنه نهارشو اماده ميکنه که مرتضي مياد
آرش بدو بدو ميره به استقبال پدرش.
- بابا خوراکي خوشمزه دارم ميخواي به تو هم بدم؟
مهتاب:تو نه شما!
- به به خوش به حال پسر بابا . روشو ميگردونه طرف مهتاب: خب خانم خوش گذشت؟ ديگه رفقا رو بر ما ترجيح ميدي؟! و ميخنده
- نخيييير کي ميتونه جاي شما رو بگيره. باحالت عشوه ادامه ميده: اگر گفتي چي پشتم قايم کردم؟
- من چه ميدونم شما امروز ددر دودور بوديد.
دستشو جلو مياره و تي شرت کادو شده رو ميگيره طرف مرتضي: بفرماييد مال شماست.
- به به پس به فکر ماهم بوديد. دست هستي خانم درد نکنه مگر ايشون...
- چشمم روشن سليقه خودمه ها! پيشنهاد اونم نبود بخاطر جبران خريد ماشينه گفتم خيليم لوس نشي يه کادوي کوچيک برات خريدم.
مرتضي کادوشو باز ميکنه ميره تو اتاق اندازشو ببينه.
صداي اس مس گوشي مهتاب مياد و گوشيشو چک ميکنه. مسعوده: سلام مهتاب از صبح نگرانتم نميخواي بگي چي شده؟