شما چي آقا مرتضي؟! خيلي من رو به غلامي قبول کنيد گفتيد؟ههههه
مرتضي: ما هم يه جا رفتيم ولي درِ همين يه جا رو بيست بار زديم و پاشنه اش رو کنديم تا بله رو گرفتيم. اولش درس دارم و حالا تصميم ندارم و... خيلي رفتيم و اومديم. خدا مادرم رو حفظ کنه خيلي زحمت کشيد
مسعود: عجب پس خيلي معطلتون کردن!
مرتضي به شوخي و با خنده: ديگه هر چي سنگه مال پاي لنگه...
مسعود سگرمه هاش کمي درهم ميشه.
مرتضي: چي شد آقا مسعود؟ نکنه حالا يادت افتاده ناز نکردي؟هههه
مسعود: نه قربان خر ما از کره گي دم نداشت و پا ميشه: برم قهوه بريزم گويي خانم ها خيلي سرشون گرم شده...