• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : داستان (3)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 19 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مرسي 


    شما چي آقا مرتضي؟! خيلي من رو به غلامي قبول کنيد گفتيد؟ههههه

    مرتضي: ما هم يه جا رفتيم ولي درِ همين يه جا رو بيست بار زديم و پاشنه اش رو کنديم تا بله رو گرفتيم. اولش درس دارم و حالا تصميم ندارم و... خيلي رفتيم و اومديم. خدا مادرم رو حفظ کنه خيلي زحمت کشيد

    مسعود: عجب پس خيلي معطلتون کردن!

    مرتضي به شوخي و با خنده: ديگه هر چي سنگه مال پاي لنگه...

    مسعود سگرمه هاش کمي درهم ميشه.

    مرتضي: چي شد آقا مسعود؟ نکنه حالا يادت افتاده ناز نکردي؟هههه

    مسعود: نه قربان خر ما از کره گي دم نداشت و پا ميشه: برم قهوه بريزم گويي خانم ها خيلي سرشون گرم شده...