• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : داستان (3)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 19 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + همه چي آرومه 

    سلام عليکم جميعا
    به به! چه خبرهه؟
    خسته نباشين کار به تحليل کشيده. ديگه ذربين جان ما رو هم تحليل ميکني؟ در مورد من که درست گفتي. اتفاقا اين چندروزه که نبودم رفتم يه وبلاگي گشت ارشاد بازي دراوردم به صورت مجازي زدم تو گوش يه ادمي. يارو هم با دارو دسته اشون اومدن وبلاگمون دعوا. خلاصه جاتون خالي کلي فحش خورديم. اما بعضي وقتا بايد به بعضيا سيلي زد تا از خواب بيدار بشن. شپلق....

    البته فکر کنم ذره بينت يکم تار شده چند خط بالاتر از عکس دوم تو داستان بلند 2 مهتاب خانوم خواست بيني اقا مرتضي رو بکشه نميدونم چرا گفت مسعود؟!

    بعدشم منم داستان عشقولانه دوست ندارم بزن بزن بهتره! بايد اول داستان قضيه جدي ميشد
    دو سه قسمتم نوشتم فقط خواستيم پروژه استاد نيمه کاره نمونه و هيجان داستان زياد شه زديم تو گوش آرش تا مرسي آشتي کنه و بقيه کار و بگيره دستش، که کرد.
    مرسي مرسي جان ظاهرا استاد هم به پا قدم شما و با تحليل جانانه ذربين ديگه سکوت رو شکستن
    ببخشيد استاد ما نميتونيم داستانو ادامه بديما. بايد بريم اون يکي دعوا رو جمع و جور کنيم. يکمم داستانتون آبکي شده به نظرم بريم خونه ليلا و مسعود اونجا دعوا راه بندازيم. خوبه ها!
    آقاي بي نام بفرست سيل و سوناميو