وبلاگ :
كوهپايه
يادداشت :
داستان بلند (2)
نظرات :
2
خصوصي ،
41
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
بي نام
با سلام و احترام به محضر قاضي محترم جناب آقاي آتشين صدف
اينجانب بي نام مشتري پر و پا قرص و سابقه دار وبلاگ کوهپايه از صاحب اين وبلاگ در نوع نوشتن اين داستان گلايه داشته و از شما قاضي محترم تقاضاي رسيدگي به شکوائيه اينجانب را دارا مي باشم.
ماجرا از اين قرار است که يک روز کسي نشسته بود و صداي باز بودن شير آب روي ظرف ها و شکستن يکي از آن ها به گوش رسيد. در اين بين شخصيت هايي مثل مهتاب، مسعود، آرش و ليلا پيدا شدند و شخصيت اصلي داستان که مرتضي نام گرفت را در شرايطي حاد و ناراحت فرو بردند.
در طول داستان اين جانب تلاش نمودم تا فضا را از اين حالت خارج کرده و نفر ديگري به داستان اضافه شود تا کمي از حالت داستان ها و رمان هاي معمولي خارج شود. يک بار کسي را فرستاديم در را به شدت کوبيد به اين اميد که مثلا اجنه اي چيزي وارد داستان شود اما جناب کوهپايه توسط نيروي نفوذي شان مرتضي در را بستند و صداي مهيبش را گردن باد و باز ماندن در گذاشتند!!! چيزي که من به شدت آن را انکار مي کنم. ( آخه من اونو فرستادم خودم مي دونم کي بود) دفعه بعد نامه اي از محمد رضا فرستاديم باز نرسيده به متن هاي حساس که شايد به نفع مهتاب هم باشد نامه توسط عامل نفوذي ديگر؛ يعني خود مهتاب ريز ريز شد و حتي پوست و تخمه خربزه ها را هم روي آن گذاشتند که کسي نتواند آن را چسب بزند.
جناب قاضي من از شما بزرگوار محترم مي پرسم اين چه وضعش است؟اصلا حالا که قرار است فضا دو نفره باشد اين آرش بدبخت را هم بفرستند مسافرتي چيزي از دستش خلاص شوند.
من از دادگاه محترم تقاضا دارم از اين بزرگواران راوي بخواهند پايشان را از زندگي خصوصي دو نفر ديگه بکشند بيرون. اصلا به ما چه که اين ها اختلافشان چه بوده؟ بابا يه سونامي، دزدي، زلزله اي، جني ، ارواحي، زن بدجنس همسايه اي، هيجاني چيزي نه اينکه نامه بدهيم دست پسرشان آن را هم ريز ريز کنند!!
عاجزانه از شما قاضي دادگستر تقاضاي رسيدگي عاجل به شکوائيه اين جانب را دارم.
با تشکر
بي نام