• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : داستان بلند (2)
  • نظرات : 2 خصوصي ، 41 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بي نام 
    مهتاب چادر سر کرد و پشت در آمد. بر روي برگه هاي پستچي امضايي کرد و نامه را تحويل گرفت. نامه از محمد رضا بود. هيچ وقت محمد رضا براي مهتاب نامه ننوشته بود. همين ديروز مرتضي پيش محمد رضا رفته بود. نکند نامه مربوط به او و ...با عجله نامه را باز کرد:
    سلام مهتاب خانم. حالتون خوبه؟ امروز مرتضي پيش من آمد و مشکل پيش آمده را برايم بازگو کرد ولي راستش قبل از او مسعود آمده بود و حرف هايي زد و خواست آن ها را با شما درميان بگذارم. من به مرتضي گفتم اشتباه مي کند و با حرف زدن او را آرام کردم. ولي از ان جايي که به مسعود هم قول داده بودم که شما را در جريان حرف هايش بگذارم اين نامه را نوشتم. اميدوارم با خواندن اين سطور زندگي خوبي داشته باشيد. مسعود گفت:...