• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : داستان بلند (2)
  • نظرات : 2 خصوصي ، 41 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مرسي 


    (خيلي جنگيدم کامنت نذارم الان ديگه نميشه!)

    مهتاب: چرا اين سوالو ميپرسي؟

    مرتضي: قرار نشد سوالو با سول جواب بدي. بگو راستشو بگو؟

    مهتاب از نگاه کردن به مرتضي طفره ميره.

    مرتضي: چيه؟ سوالم انقدر سخته که داري فکر ميکني؟

    مهتاب بازم سکوت ميکنه و سرشو ميندازه پايين.

    مرتضي دستشو ميذاره زير چانه مهتاب و ميگيره بالا : به من نگاه کن و بگو ؟

    مهتاب مثل هميشه نگاه مهربونش رو به چشماي مرتضي ميندازه آرش هم چشماش مثل پدرش آبيه. اما مهتاب دوست داشت مثل رنگ چشماي خودش رنگين کماني باشه.

    مرتضي: اذيتم نکن هرچي تو دلته بگو فکرنکن منم که اين سوالو پرسيدم . ببين جون مامانت رو قسم خوردي.

    مهتاب دستشو دور گردن مرتضي حلقه ميکنه لبشو مياره دم گوش مرتضي و آروم زمزمه ميکنه...