وبلاگ :
كوهپايه
يادداشت :
...
نظرات :
0
خصوصي ،
29
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
ذره بين
به صندلي تکيه داد و دستانش را زير سرش حلقه کرد. نه، اين بار با طفره رفتن هاي مهتاب و از گذشته گفتن ها دلش آرام نميشد. چيزي دلش را آشوب کرده بود که نمي گذاشت راحت با مهتاب بخندد. نميگذاشت از او بگذرد و فراموش کند. حرصش گرفته بود از مهتاب که با يک فنجان قهوه و يک ايميل قديمي، همه چيز را حل شده ميپنداشت. فنجان قهوه را به وسط ميز هل داد و به اتاق خواب برگشت...