• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 29 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بي نام 

    مرتضي نگاهي کرد و گفت : آهان اون موقع که تصادف کرده بودم يه مدت عصا دستم بود تا کامل خوب بشم رو مي گي. خوب يادمه. از بس مثل پيرمردها تازه بدتر راه رفته بودم خسته شده بودم و حساس. دلم مي خواست مثل قبلش بدوم تو زمين فوتبال. تيممون داشت آماده مي شد برا مسابقات اونم با يکي از تيم هاي مهم. يادم نيست دقيق کدوم تيم بود ولي خيلي خورده بود تو ذوقم. بعد اون وسط يه بار تو جمع گفتي بريم کوهنوردي. فکر کردم مي خواهي ضايعم کني. بعد فهميدم منظورت دامنه کوهه. ولش کن مهم نيست.

    بعد کمي با ليوان قهوه ور رفت و به اين طرف و آن طرف آن نگاه کرد و با مِن و مِن حرفش را ادامه داد: راستي مدتيه مسعود رو نديده بودم. تو ازش خبر نداشتي؟