• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 29 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رضا 
    مرتب با دکمه هاي جهتي روي کيبرد صفحه را بالا و پايين ميبرد، نميدانست دنبال چيست، فقط ميدانست او و مرتضي در طي 2 سال نامزدي، وجودشان را در قالب واژه ها براي يکديگر تعريف کرده بودند. از فکر کردن خسته شده بود. شايد دستخط 7 سال پيش مرتضي بگويد که از چه چيز در اين حد آشفته شده است. دقيقا يادش است که 1722 ايميل بينشان رد و بدل شده بود. حالا در تاريکي شب بايد به همه ي انها نگاهي مي انداخت.
    " من هيچ گاه نميتوانم تو را کوه ببرم"، عنواني ايميلي که توجه مهتاب را به خود جلب کرد. به سرعت ايميل را باز کرد نوشته بود:
    سلام بر مهتاب زندگيم
    ميخواهم چيزي بگويم که ميدانم به عنوان زني که قهرمان کوهنوردي است خيلي به آن فکر کردي.
    امروز اولين باري بود که دلم ميخواست ميتوانستم اين عصا را که حالا ديگر عضوي از بدنم شده است، کنار ميگذاشتم و فقط براي يک بار با عزيزترين فرد زندگي به کوه بروم. جايي که او دوست دارد...

    مهتاب لحظه اي به خودش آمد. خداي من ... من چه کردم!