يکي دو ماهي هست که خواننده خاموش وبلاگتون شدم، اما ديگه اينجا سکوت جايز نيست.
يه نکته به خانمها: اين استاد ناديده-جناب آتشين صدف- شگردشون همينه: بحث راه ميندازن، يکم ساکت ميمونم، بعد خودشون جواب ميدن- جوابي که نه سيخ بسوزه نه کباب. لذا خيلي حرص نخوريد و ناراحت نشين، به زودي يه جوابي ميدن که ما خانمها راضي بشيم و بلکه هم خوشحال.
اما بريم سر اصل مطلب:
براي بررسي موضوع بايد اول «امکان» و «ضرورت» اون رو سنجيد. يعني اول ببينيم آيا امکان دارد خانمها فيلسوف شوند؟ و دوم ببينيم آيا در صورت امکان، ضرورتي براي اينکار وجود دارد يا خير؟
خود امکان داشتن به دو جنبه بر ميگردد:1) خانمها به خاطر خانم بودنشان است که-به قول شما- فيلسوف نشده اند. يعني اساسا زن از لحاظ بيولوژيک براي تفلسف آفريده نشده است. 2) خانمها به خاطر اقايان بوده که -به قول شما- فيلسوف نشده اند. يعني اقايان امکاني براي خانمها فراهم نکرده اند و يا بعضا امکانات آنها را گرفته اند و يا محدود کرده اند تا از تفلسف باز بمانند.
در مورد (1) در اين مورد تخصصي ندارم -اگر کسي ميداند بفرمايد- اما در طب سنتي شنيده ام کارهاي فکري طبع انسان را گرم و خشک ميکند و يا برعکس آدمهايي که طبع گرم و خشک دارند به سوي چنين کارهايي کشيده ميشوند. خب خانمها معمولا طبعشان به سمت سردي و يا تري است. شايد اين دليلي بر کم بودن امکان ِداشتن خانمهاي فيلسوف باشد
اما مورد (2) خيلي بيشتر از مورد (1) بشريت را از امکان ِداشتن فيلسوف خانم محروم کرده است. بعضي از موارد را دوست عزيزم زلفا در کامنتش گفت. موارد زيادي را هم نگفت: از جمله اينکه امکان تحصيل براي خانمها فراهم نبوده؛ خانمها امکان حضور اجتماعي کمتري داشته اند؛ تاريخ را آقايان نوشته اند؛ خانمها اگر کاري ميکنند جار نميزنند؛ و .. و مهمتر اينکه اکثر مردان-حتي فلاسفه- تحمل خانمهاي فيلسوف را نداشته اند و ندارند اما خانمها تحمل مردان فيلسوف را داشته اند و دارند. البته در مورد خودم خيلي مطمئن نيستم!
بررسي «ضرورت» اين موضوع باشد براي مجالي ديگر.