• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : به خاطر يک مشت...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فيلسوفچه 
    يکي از فانتزياي منم اينه که موقع اذان برم دادو هوار کنم که يعني چي خانوما يه نمازخونه ندارن اينجا...
    پاسخ

    حالا جالب اينجاست تو زيرزمين کنار سالن نمازخونه يه وضوخونه رو درش نوشته مخصوص خواهران!
    + فيلسوفچه 
    سلام
    ميگم اين دفعه رفتم اونجا يادم باشه بيسکوييت ساقه طلايي کرم دار با آدامس دارچيني نبرم که خدايي نکرده خونو خونريزي پيش نياد!
    بايد به دوستامم خبر بدم
    واقعا شوما يک درصد فک کنين حريف خانوما بشين
    پاسخ

    سلام. خب چه کاريه. شما بيار با خودت بعد چند تا هم بذار رو ميز در ورودي ما هم برداريم.
    + رفيق 
    هيچ ربطي نداره اين مطلب ولي ديدم توابري که بالا سرتون تشکيل داديد زندگي مي کنيد گفتم درد دل يه عده رو هم که در دنياي واقعي هستن بشنويد(ببينيد)
    آقاجون دنبال ربطش نگرد الان ايميل اومده بود گفتم در شادي هم شريک باشيم
    بابا ربطي نداره
    گير داديا داداش ربطي نداره نداره نداره
    اصلا يه استدلال منطقي بي ربط بودن يه نوع ربطه ديگه (خودم از استدلالم کيف کردم(=لذت بردم)
    ميدونم هنوز داري فکر ميکني چه ربطي داره ....اصلا ولش کن اول ببين چي ميگم خودت ربطشو ميفهمي
    راستي ميگه طولاني شد قسمت اينه تو يه کامنت ديگه بذارمش...

    پاسخ

    يعني بايد بگم استيون ريد بايد بياد دوره منطق ربط پيش شما بخونه.
    + رفيق 

    قال قائل :
    يه بار مامانم بهم شك كرده بود فكر كرده بود سيگار مي كشم زنگ زده بود به داييم از ده بياد نصيحتم كنه نزديك ظهر بود داييم اومد وضو گرفت نمازشو خوند ناهارشو خورد خيلي ساده و خاكي اومد رو مبل پيشم يه سيب برداشت گفت : عزيزم اين سيب رو مي بيني؟ گفتم بله دايي گفت ديگه سيگار نكش!!! تو عمرم ا?نطور? قانع نشده بودم ه بار مامانم بهم شك كرده بود فكر كرده بود سيگار مي كشم زنگ زده بود به داييم از ده بياد نصيحتم كنه نزديك ظهر بود داييم اومد وضو گرفت نمازشو خوند ناهارشو خورد خيلي ساده و خاكي اومد رو مبل پيشم يه سيب برداشت گفت : عزيزم اين سيب رو مي بيني؟ گفتم بله دايي گفت ديگه سيگار نكش!!! تو عمرم ا?نطور? قانع نشده بودم
    پاسخ

    سلام. يعني هگل پيش دايي ات لنگ ميندازه با اين منطق ديالکتيکي فوق العاده اش.
    + آ...دل...ه 
    يه روزايي دانشجوي قم بودم
    خوابگاهمونم توي همون بلوار بود
    هي ميرفتيم اونجا
    کيف داشت
    بچه بوديم ولي احساس بزرگ شدن ميکرديم
    پاسخ

    سلام. پس خاطراتي در شما زنده شد.
    خيلي باحال بود
    به نظر ميرسه ترکيبي از پيام بازرگاني و لوک خوش شانس و فيلم اکشن و سينماي جنگ و فيلم هندي و فيلم تخيلي بود

    يه ذره هم همين آخراش شبيه جکي چان بود
    پاسخ

    سلام. مرسي. از کجا فهميدين؟ (مربوط به کامنت ناپيدا)


    اي بابا ايکاش همه مشکلاي دنيا اينجوري بود .

    خب قبل از اينکه بريد کافي نت يه بسته بيسکوييت ساقه طلايي و يه آدامس دارچيني براي خودتون بخريد... بعد وقتي ظهر شد بخوريد و فکر کنيد از اون خانومه (منظورم قرباني فانتزياتونه!!!!) به غنيمت گرفتيد...آي ميچسبه...

    پاسخ

    خب يادم ميره چي کار کنم؟ بعدشم کيف ندارم!
    + مرسي 
    سلام. ببخشيد نميشه شمام با خودتون چيزي ببريد؟ دل اونا بسوزه و خين ريزي هم نشه!؟
    پاسخ

    سلام. راست مي گين. چرا به فکر خودم نرسيد!
    + بي نام 
    سلام
    چه بانمک! يه جايي مي خوندم : "يکي از فانتزيام اينه که چند نفر بذارم تو افق با تفنگ هاي فلان مدل هر کي اومد محو بشه تو افق با تير بزنندش يعني چي آخه همه مي روند تو افق محو مي شوند؟!! " حالا مي بينم راست مي گه اخر همه فانتزي ها مي ره تو افق! ( البته دور از جون شما)
    ضمنا: دو تا غلط املايي داريد همه اش هم تو يه خطه :
    : " از حالا به بعـــــــــــتد هر روز همين بساطه. شي فهم شــــــــــــــــــد؟ "
    يعني وسط اون ابهتتون ته دلتون ترسيديد که کلمات رو اشتباهي گفتيد؟ کسي نخنديد؟ سوال بود خوب!
    پاسخ

    سلام. اين ديگه جديد بود. قضيه ي افق مربوط به سکانس پاياني بيشتر فيلماي وسترن قديميه. ممنون بابت تذکرتون. اولي که اشتباه است ولي دومي خواستم تطابق بين املا و تلفظ را خير سرم رعايت کنم. سيد جواد کجايي!؟