وبلاگ :
كوهپايه
يادداشت :
ماهي ها حوضشان بي آب است!
نظرات :
0
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
بي نام
سلام
من کلا به سهراب ارادت دارم ولي دو تيکه از شعرهاش خيلي به دردم خورده؛
سر کلاس ادبيات يکي از اساتيدمون گفتند:" با اين کلمات يه بند بنويسيد؛ ساحل، موج، پنجره، آسمان، اتوبوس، بليط، نرگس،شقايق"
من هم داستان يه خانم نسبتا خجالتي رو نوشته بودم که توي اتوبوس داره به دريا و موج و ساحل فکر مي کنه بعد يهو با صداي دو دختر که اسم يکي شون نرگس بود و حرف از بليط مي زدند متوجه ميشه که ماشين داره به آخرين ايستگاه نزديک مي شه و وقت پياده شدن هست ولي هرچي مي گرده هيچ بليطي تو کيفش نيست و کسي هم نداره بهش بده. تو اين گرفتاري عظيم!!! يهو از پنجره به آسمان نگاهي مي اندازه و ...در اوج اضطراب!!! وقتي مي خواهد پياده بشه باجه بليط فروشي رو مي بينه که چقدر قشنگ و دوست داشتني در تلالو نور خورشيد خودنمايي مي کنه! بيچاره اين قدر ذوق مي کنه که نگو. يعني چشم هاش و قيافه اش رو خودتون تصور کنيد. بعد که بالاخره ماجرا تموم ميشه لبخندي مي زنه و پيش خودش مي گه: "تا شقايق هست زندگي بايد کرد!!!"
وقتي اين انشا رو سر کلاس خوندم، مخصوصا وقتي به آخرش رسيدم کلاس منفجر شد از خنده. چرا؟؟؟؟ نفهميدم...حالا اسم شقايق مياد ياد اون روز مي افتم.
البته وقتي هم کفش هام نيست ياد اين شعر سهراب مي افتم:
" کفش هايم کو، چه کسي بود صدا زد سهراب؟ آشنا بود صدا..."
آخرش هم اگر هنوز کفش هام پام نبود منم سهراب رو صدا مي زنم: سهراب، سهراب، کفش هايم کو؟ خبر نداري؟نديديشون؟!! باور کنيد پيدا ميشه کفش هام . به جان خودم
پاسخ
سلام. جالب بود. بازم خوبه شما نمي گين حميـــــــــــــد!