• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : گيلاس بي هراس!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + دانشجو 

    و اهل آبادي هنوز مي دانند چقدر بذر کبوتر هست، چگونه بايد کاشت!!...

    و اهل آبادي همشيه مثل درختند،
    به غير سبز نمي گويند،
    مدام مي بخشند!

    چقدر شيوه ي خواهش مچاله ام کرده است!!!!
    چقدر فاصله دارم من از شکوه درخت!!
    و رد پاي من از سمت باغ پيدا نيست!!
    و چشم هاي من از اضطراب گنجشکان چقدر فاصله دارد!!
    چقدر بيگانه است!!
    هميشه عاطفه مي ترسيد،
    چقدر سفره ي تزوير رنگ در رنگ است!! ...

    محمدرضا عبدالملکيان


    + بي نام 
    بسم الله
    مرا چشميست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
    جهان بس فتنه خواهد ديد از ان چشم و از ان ابرو
    غلام چشم ان ترکم که در خواب خوش مستي
    نگارين گلشنش روي است و مشکين سايبان ابرو
    هلالي شد تنم زين غم که از طغراي ابرويش
    که باشد مه که بنمايد ز طاق آسمان ابرو
    رقيبان غافل و ما را از آن چشم و جبين هر دم
    هزاران گونه پيغام است و حاجب در ميان ابرو
    روان گوشه گيران را جبينش طرفه گلزاري است
    که بر طرف سمن زارش همي گردد چمان ابرو
    دگر حور و پري را کس نگويد با چنين حسني
    که اين را اين چنين چشم است و آن را ان چنان ابرو
    تو کافر دل نمي بندي نقاب زلف و مي ترسم
    که محرابم بگرداند خم ان دلستان ابرو
    اگر چه مرغ زيرک بود حافظ در هواداري
    به تير غمزه صيدش کرد چشم ان کمان ابرو