سلام عزيزم. نه ناراحت نيستم. اما جدا به من مربوط نميشه. اين شعرم ميذارم که بگم بايت محبتت خيلي خيلي ممنونم. شما لطف داريد
{فقط يه مشکلي تو روند کارتون پيش مياد : اوني که شعر ميذاره بيت آخرکامنت ظاهر رو ميبينه نه اون نظري که بعدش گذاشته شده اما هنوز تاييد نشده!}
دارم تظاهر مي کنم که: بردبارم
هرچند تاب روزگارم را ندارم
شايد لجاجت با خودم باشد ! غمي نيست
من هم يکي از جرم هاي روزگارم
من هم به مصداق" بني آدم..." ببخشيد
...گاهي خودم را ز شمايان مي شمارم
حس مي کنم وقتي که غمگينيد بايد
با ابر شعرم بغض هاتان را ببارم
حتي خودم وقتي که از خود خسته هستم
سر روي حس شانه هاتان مي گذارم
فهميده ام منها شدن تفهيم جمع است
تنهايي جمع شما را مي نگارم
شايد همين دل باوري ها شاعرم کرد
شايد به وهم باورم اميد وارم
هر قطره ي دلکنده از قنديل ، روزي
مي فهمدم ، وقتي ببيند آبشارم !!!
محمدعلي بهمني