يه چيزي بگم؟ فقط داد نزنيد ها. بين اينکه عروس خودش رو به نشنيدن ميزنه و ميگه عکسا کي حاضرميشن با اينکه عکاس آب ميده دستش هيچ ربطي نميبينم چرا عکاس آب مياره ؟ عروس خستست؟ درداستان نشانه اي نيست. عروس بغض آلوده؟ بازم نشانه اي نيست
درمان طفره رفتنش آب خوردنه؟ اين دو تا پاراگراف نشونه در واقع يه حلقه اتصال ميخوان که بله بعدشم دلسوزياي زياد عکاس به من خواننده بفهمونه که اين دو زن شباهت پنهان دارن. استاد نوشته هاي مرتضي مودب پور رو خونديد؟ هموني که در مکتبش از صادق هدايت پيروي ميکنه يه جورايي نهيليستي است. هموني که تو همه داستاناش دو تا پسرن يکي شوخ يکي جدي اون که جديه يه بلايي سرش مياد به عشقش نميرسه . حالا چي شد اسمش رو آوردم يه چيزي که تو کاراش هست داستان تو داستان آوردناشه توهمه رماناش هست قصه زندگي يه نفر ديگه رو بين داستان اصلي جا ميده چنان که گاهي انگار داستان اصليه. کاراش رو ميخوندم به خاطر چند ويژگي: 1شوخي هاي اون پسر شوخه 2 داستان تو داستان آوردناش 3تصوير سازي . واي توصيفاتش از يه صحنه چنانست که اشک که هيچي خونم آدم گريه ميکنه اما چون شوخي تو نوشته هاش هست يکي شما رو ببينه گيج ميشه يه بار اشک يه بار خنده بلند. {البت کاراش نقدم زياد داره يکيش همون پوچ گرا بودنشه يا عدم رعايت برخي نکات اخلاقيو...امامن اينجاکاري به چيزاي ديگش ندارم} اينارو گفتم که درسته شما تو ايجاز نويسي شهره خاص و عاميد{و البت چيزاي ديگه}اما گاهي يه کوچولو اطناب واحساس وتوصيفم بد نيست عوضش کار رو که نگاه ميکنيد بيشتر از قبل دچار اون خود شيفتگيه ميشيدا