وبلاگ :
كوهپايه
يادداشت :
عروسي که گريه نکرد!
نظرات :
2
خصوصي ،
14
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
بي نام
سلام
حالتون خوبه؟ يه مدت نبودم چقدر نوشتيد ماشاء الله!
سبک نوشته تون از اين بابت که با مطالب تو پرانتزي داستان تو داستان مياريد و فضا رو کاملا تراژديک نمي کنيد خيلي عاليه.
خدا قوت
پاسخ
سلام. ممنون از لطفتون. رسيدن به خير. دو نكته تو اين مثلا داستان بود كه خودم كيف كردم و كلي قربون صدقه ي خودم رفتم (خودشيفتگي در حد اعلا) يكيش همين بود كه شما فرمودين يكي ديگه ش اين داستان خانم عكاس بود كه بين سطرها و با قلم سفيد نوشتم و اميدوارم دستتون اومده باشه. كليدش هم سطر آخر بود؛ چرا صورتش را شسته بود؟ چون گريه كرده بود چرا گريه كرده بود چون عروس خانم جوان آينه ي زندگي او بود. عروس خانم گريه نكرد ولي او گريه كرد چرا؟ چون سرنوشت او تلخ تر از عروس خانم بود. او ديگر هيچ وقت كسي به سراغش نيامد كه او بپسندد. براي همين هم زندگي اش در حاشيه ي عروسي ديگران سپري مي شد. (چه دور و زمونه اي شده داستان نويس خودش بلند مي شود داستان خودش را تحليل و تفسير مي كند.)بعدشم به خاطر توجه شما و تذکرات خوب شما و خانم مرسي (هر چند به ظاهر نقدش هاشو جدي نگرفتم ولي جدي بود و بايد رفعشون کنم) يه پست اختصاصي درباره ي اين نکته اي که فرمودين تو ذهنم دارم از شکسپير، که مي نويسم به صورت رمزدار فقط برا شما دو نفر مگه اين که بفرماييد که عموميش کنم که در آن صورت امتثال مي شود.