طراحی وب سایت محمد رضا آتشین صدف - کوهپایه
دانش، میراثی ارجمند و نعمتی، عام و گسترده است . [امام علی علیه السلام]

مربع برمودا!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/1/28 9:7 عصر

تعارفش کردم بیاید تو...تا رفتم چایی آوردم، دفترچه ی کوچک و خودکارش را بیرون آورده بود و منتظر که بنویسد.من هم سوژه ی کف بُر مورد نظر ایشان را که با هزار بدبختی و ایضا مصرف مقدار معتنابهی فسفر مغز و در پی فعالیت بخش اعظمی از قشر خاکستری به کله ام نزول اجلال فرموده بود، ارائه دادم.

-اسم موضوع بحثت رو بذار مربع برمودا.می دونی که در این منطقه کشتی ها و هواپیما ها و... ناپدید و نابود می شن. علمای اخلاق هم میگن دنیا و شیطان و نفس اماره عوامل نابودی معنوی انسانها هستن.حالا تو بیا روی مشابهت این دو تا کار کن و مطلب جور کن.

سر خودکارش را روی لب پایینی اش گذاشت. حالت متفکرانه ی به خودش گرفت و گفت:

- اسم اون منطقه مثلث برموداست نه مربع برمودا، این ها هم که سه عاملند نه چهار تا. 

یک بار دیگر با انگشتهایم شمردم.دنیا، شیطان، نفس اماره.دیدم راست می گوید.

- خب اسمش رو مثلث برمودا بذار...

 

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
توضیحات:

از آن جایی که مسئولیت این نوشته ها با نویسنده است اگر خواننده ی محترمی پس ازمطالعه ی این یادداشت، از شدت خنکی آن، خدای ناکرده چایید و یا از فرط بی مزگی آن یقه ی خود را شدیدا پاره فرمود،لطفا شماره حسابی به ایمیل بنده بفرستند تا صدمات و خسارات وارده نقدا و یا جنسا پرداخت گردد.والسلام.

 




کلمات کلیدی :

سوژه ی کف بُر!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/1/23 2:25 عصر

 

دم غروبی بود که آمدسراغم.از وجناتش معلوم بود که یک کاری با من دارد...می گفت که دعوتش کرده اند از دو سه روز دیگه برود به یک دبیرستان نماز ظهر و عصر و چند دقیقه سخنرانی.حالا یک سوژه ی جدید از من می خواست که به قول خودش کف بچه ها را ببرد.

- یعنی چی کفشون رو ببُره؟مگه میخوای بری گیم نت.

- آخه جونای امروزی فکر می کنن ما طلبه ها اطلاعاتمون قدیمیه و چیزی سرمون نمیشه.منم میخوام از روز اول این ذهنیت رو از بین ببرم.

خندیدم.

- واسه چی میخندی؟

- یاد یک جوک افتادم.

- بگو.

- یه کسی رو میخوان ببرن خواستگاری.واسه این که یه دفه گاف نده و همچین باکلاس و باسواد به نظر بیاد. پدرش بهش میگه وقتی رفتیم اون جا حرفای بزرگ بزرگ بزن.وقتی میرن اونجا نوبت اون که میشه میگه شتــــــــــــــــر، زرافــــــــــــــــــه، فیـــــــــــــــــــــل.حالا حکایت توهه. تو هم برو بگو بلوتـــــــــــوس ،کد جـــــــــــــاوا،لینـــــــــــــوکس،پینک فلــــــــــــــــــوید،پیتـــــــــــــــزا،چیز برگــــــــــــــــــــــر...

سرخ شد،هر وقت حس می کرد کسی دستش انداخته این جوری می شد.  

- حالا جوش نیار.شوخی کردم.ببینم اصلا برا چی اومدی سراغ من؟

کاشف به عمل اومد که نمی دانم کدوم دهن لقی آدرس وبلاگ من را بهش داده بود و او هم مدتی بود که بی سرو صدا نوشته هایم را خوانده بود. حالا فکر کرده بود که کی از فلانی بهتر!.دو سه روز هم به من مهلت داده .تو رو خدا به دادم برسید یک موضوعی بفرمایید و من را خلاص کنید.

 

 

 

 




کلمات کلیدی :

زیارت

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/1/22 8:49 صبح

 داستان

 اینم حرم که این قدر آرزوشو داشتم .آی خدایا شکرت... یه بار دیگه منو اوردی این جا...السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ...دعام مستجاب شد...سر چی بود که بهش گفتم تنها جایی که دوست دارم برم  مشهده؟...یادم نمیاد...ولش کن بابا ...السلام علیک یا علی...آخ...تو رو خدا به اینم میگن زوار...چی داری میگی؟...حواستو جمع کن این امام رضاس. رو زائراش حساسه.یه چیزی میگی نون خودتو آجر می کنی...حواسم باشه به کسی تنه نزنم...موهاشو نگا...انگار نه انگار اومده زیارت ... استغفر الله ...السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا...وای...مهرشو پرت کردم...کجا رفت؟...آهان اونهاش...ببخشید...السلام ...یارو چی میگفت؟...بار کاه باش؟...غلام شاه جهان باش...ای دل چون آن جارسی غلام ...نه این که وزنش جور در نمیاد...از دل غلام شاه جهان باش چون آنجا رسی بار کاه باش...نه اینم نیست.یه چیزی تو همین...کجا خوندم؟شهید مطهری بود داستانو می گفت؟ انسان کامل بود؟نه حماسه حسینی بود. تحریفات عاشورا. آره آره...بیچاره خودشو مثل بار کاه مینداخت رو زمین...راستی نکنه ما هم خیلی از چیزایی که فکر می کنیم دین گفته، این جوری باشه...یعنی هرمنوتیک و این مزخرفات؟...یعنی به همه ی برداشت هامون شک کنیم؟...چی میگی برا خودت.الاغ مثلا اومدی زیارت اون وخت تو فکر این پرت و پلاها رو می کنی؟...السلام و علیک یا علی ابن موسی الرضا السلام ...این چیز خوبیه برا وبلاگ ...آره این داستانو میگم بعد میگم که اونایی که یه حدیث پیدا می کنن بعد پست می نویسن که اسلام اینو گفته بعدشم اشکال که چرا دین این جوریه رو ...مقایسه میکنم با اون روستایی که می اومد حرم امام رضا و بارگاه رو می خوند بار کاه و خودشو ولو می کرد رو زمین...دیروز چند تا بازدید کننده داشتم؟...لپ تاپ برا این موقعاخوبه... اگه داشتم توی قطار چک می کردم...آخ...خدا لعنت کنه شیطونو ...احمق استفاده کن ...به امام رضا فکر کن...قربونت برم آقا...فدات بشم آقا...بچه ی محله ی امام رضایم ...کفتر گنبد طلایم ...چی بود ...مشهدیا چی میگن؟... السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا...ممنون آقا...من لیاقت نداشتم بیام این جا... تو خیلی لطف داری...

نقد داستان
این داستان یک تک گویی یا به اصلاح مونولوگ است.نویسنده سعی کرده جریان سیال ذهن قهرمان!داستان را به تصویر بکشد.جملات بریده بریده و گاهی ناقص است همان گونه که طبیعت اندیشه ی ما و تداعی های های ذهنی هر کدام از ما هنگامی که با خود حدیث نفس می کنیم این گونه است.و بعضی از جملات به نظر نامفهوم می آید. و این به جهت تکیه بر دانسته های پیشین شخصیت اصلی است که این دانسته ها ممکن است بر همه ی خواننده ها آشکار نباشد. این شیوه ی روایت در ادبیات داستانی ما سابقه دارد از درد دل ملا قربانعلی جمال زاده گرفته تا فردای هدایت و مدیر مدرسه ی آل احمد و ... پیشتر از این ها در غرب کارهای جویس.به لحاظ ساختار هم در واقع این داستان یک داستان مینی مالیستی محسوب می شود یا دست کم نویسنده سعی کرده در این قالب حرکت کند.

نظر نهایی منتقد
خاک بر سرت کنند خودتو زیارت رفتنت.آخه خره این همه انتظار کشیدی تا قسمتت شده بری زیارت، جایی که یک تیکه از خاک بهشته اون وقت همه اش به فکر بار کاه و هرمنوتیک وبلاگ و پست و مونولوگ و جویس افتادی.خواننده ی عزیز معذرت می خواهم که کنترلم را از دست دادم.ولی ما با نویسنده ی محترم داستان یک خرده رفاقتی داریم برای همین هم زورم آمد.به هر حال این اولین تجربه ی ایشان در این سبک و سیاق است.امیدواریم که در آینده شاهد کارهای بهتری از ایشان باشیم.

 




کلمات کلیدی :

مراحل ازدواج

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/1/22 8:47 صبح

اصولا بالای 18 سال (چه دختر چه پسر) به سه دسته ی اصلی تقسیم می شوند؛
دسته ی اول سرورانی هستند که به هیچ وجه دلشان رضایت نمی دهد، شتری( از آن نوعی که در خانه ی همه...) خواه یک کابینه و خواه دو کابینه دم در منزلشان پارک کند و به اعتقاد بعضی از کارشناسان،این عزیزان در واقع صورتِ  مسئله را پاک زده اند درب و داغان کرده اند.و شعار تبلیغاتی اشان این است: دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد...این ها سعادت دو جهانی را از آن خود کرده اند. البته به خیال خودشان.
دسته ی دوم کسانی هستند که شدیدا ، منتظر شتره هستند که دم در خانه اشان اطراق کند. این نور دیدگان همیشه این شعر را زمزمه می کنند؛ دست از طلب ندارم تا کام دل برآید...
دسته ی سوم کسانی که خوشبختانه خر شان از روی پل و شاید هم از زیر پل گذشته است.(که در حالت دوم این آب است که از سرشان گذشته.حالا چند وجبش خیلی مهم نیست).

نکته ی فنی: در این میان، دسته های فرعی ای نیز وجود دارد که خودتان می توانید به این لیست اضافه بفرمایید.مانند، کسانی که سر و کله ی شتری از دور برایشان پیدا شده، شتر، تازه درب منزلشان رسیده ، شتر را فراری داده اند، سوار شتر شده اند و...

الغرض اگر شما خواننده ی گرامی ( سنتی یا پاپ توفیری ندارد) جزء گروه اول باشید که از عوارض و مالیات هفت دولت آزادید.ما هم کاری به کارتان نداریم.ولی اگر از دسته ی دوم و سوم باشید ، لازم است از مراحل این امر خطیر آگاهی داشته باشید.چون همه ی اعضای این دسته ها گذرشان به این ها می افتد. البت به استثنای بعضی ها (یکیش خود بنده یکیش هم شما! بله. خود شما .اعتماد به نفس داشته باش جانـــــم!)

                           
مرحله ی اول: پسرک حرف می زند و دخترک گوش می دهد.
مرحله ی دوم: عروس خانم حرف می زند وشاه داماد گوش می دهد.
مرحله ی سوم: مرد و زن هردو حرف می زنند و همسایه ها گوش می دهند.
مرحله ی چهارم: هر کدام با خودش زیر لب و در مراحل پیشرفته تر بلند بلند حرف میزند.

لازم به ذکر است که برای زوج های موفقی که (کارشان به دادگاه یا به پزشک قانونی نکشد) و به مرحله ی آخر برسند مراکز مجهزی تاسیس شده است که متاسفانه اسمش یادم رفته است همین قدر در خاطرم مانده که از نظر املایی و تلفظ بسیار شبیه بیمارستان است.والسلام.




کلمات کلیدی :

زیر 18 سال نیاد تو!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/1/19 5:13 عصر

هم ولایتی های عزیز بالای 18 سال، سلام.با اجازه ی بزرگترا فردا شب گوش شیطون کر میخوام یه پست اختصاصی برا شما هوار کنم که حالشو ببرین.

شایدم خدای نکرده حالتونو ببره (یعنی بگیره).

اصلا واسه همینه که دارم این دس اون دس می کنم که ببینم شاید تونستم خودمو راضی کنم و از خیر نداشته اش بگذرم و شما را به خیر و ما را به هفته ی سلامت.

 

 

 




کلمات کلیدی :

پیامبر و پرواز

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/1/17 9:5 عصر

به یاد محمٌد_ درود خدا و فرشتگان آسمان بر او باد _ پیامبری که با آیه های مقدٌسش همه ی فرزندان آدم و حوٌا را به پرواز فرا خواند و به یاد مرگ ( که اگر نبود دست ما در پی چیزی می گشت _ سهراب) بسیار سفارش کرد.

                               

                                            پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم.
                                                                   (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)  

                                                   
                                                                   




کلمات کلیدی :

سه خبر

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/1/16 9:16 عصر

قاصدک ها خبر آورده اند که فردا همه ی گل های محمدی خواهند خندید
                  
                و همه ی فواره ها به احترام نوزاد آمنه در جشن تولد ماهی ها شرکت خواهند کرد 
                                                                         
                                                                         و هیچ پدر ابری بر سر کودکان بارانی خود فریاد نخواهد کشید.

 

                                                  

 

 

 

 

 




کلمات کلیدی :

لطفا خوب ، ننویسید!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/1/15 12:26 صبح

با یک دنیا امید و آرزو و بعد از کلٌی دوندگی یک وبلاگ می زند و چند تایی هم پست می نویسد و دوست می شود و لینک میدهد و قلوه (ببخشید لینک) می گیرد. بعد از یک مدٌت، او که تا حال فکر می کرد یک دنیا حرف برای گفتن دارد.چیز دندان گیری برای نوشتن پیدا نمی کند .هی سر می زنی به وبلاگش می بینی هنوز پست یک ماه و دو ماه پیش است.نه این که فکر کنی چیزی ندارد برای گفتن؛ ابدا، مگر می شود؟ هر آدمی آن قدر حرف توی دلش هست که اگر بخواهد همه اش را بریزد بیرون، یک وبلاگ که چیزی نیست همه ی پارسی بلاگ هم برایش کم است. منتهای مراتب، نیست بعضی از این وبلاگ های خوب را می بینیم با سو‍‍‍‍ژه های خوب و نثر خوب و دو سه تا خوب دیگر، بعد ما هم می خواهیم یک شبه مثل آنها بشویم، می بینیم نمی توانیم، دپرس و ناامید می شویم.دیگر فکر این را نمی کنیم که بابا، آن بنده خداها پدرشان در آمده، تا به این جا رسیده اند. چند صدتا کتاب خوانده و چند ساله که این جا و آن جا چیز نوشته اند و چه و چه.

مخلص کلام؛ به نظر من،ما یا نباید وبلاگ بزنیم یا اگر می زنیم باید پایش بایستیم.بله،فرمایش شما صحیح، باید روی چیزی که می خواهیم بنویسم خوب فکر کنیم،سعی کنیم مفید باشد و تازه باشد و فلان و بیسار.ولی نباید آنقدر وسواس هزینه کنیم که وبلاگ ما به حالت نیمه تعطیل در بیاید.باید نوشت، باید نوشت، باید نوشت.یعنی اگر ما سر این دو راهی قرار بگیریم: 1-نوشتن (ولو موضوعات تکراری و با نگارش ابتدایی) 2- ننوشتن (و به امید یافتن سوژه ی بکر و تازه و نثر پخته و جذاب ماندن و ماندن و ماندن به توان اِن ) راه دوم ترجیح دارد.بی خیالِ نوشته های منتخب و وبلاگ های منتخب و بازدید کننده و کامنت و هزار و یک پیزر دیگر.اصلا هم لازم نیست خوب بنویسیم! این طوری هم سر خورده نمی شویم هم کم کم تجربه پیدا می کنیم و بعدشم خرده خرده برای خودمان یک پا (شاید هم جفت پا) نویسنده بشویم.فقط یک چیز باقی می ماند و آن این که توی چیزهایی که می نویسم مواظب باشیم سر به دار نشویم نه در دنیا و نه در آخرت.   

 




کلمات کلیدی :

پلان های هرزه

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/1/13 9:3 صبح

 

- دوربین ،صدا،حرکت!

- یه لحظه صبر کنید.(کارگردان دستش را به علامت توقف کار بالا آورد و به طرف دستیار اولش رفت).

- مگه گریمور نیومده؟!

- چطو مگه؟

- یه نیگا به بر و روی خانم بنداز.مثل یه بوم نقاشی خالیه.( کارگردان دهانش را نزدیک گوش دستیار آورده بود).

- آخه من فکر کردم چون این پلان گریه و زاری زن توی مجلس ختم شوهرشه،دیگه چهره پرداز کاری باهاش نداره.

- اگه بخوایم این جوری فکر بکنیم، سود که نمی کنیم ،هیچ ،تو دستمزد بچه ها هم میمونیم.تازه چک ها رو چیکارش کنیم.

- بله، بله

- یه چیز دیگه، لباسشم یه خرده گشاده!می فهمی که؟!

- بله،آقا (و سرش را به علامت تایید پایین آورد).

...

 

 

 

 




کلمات کلیدی :

آه تو باز نیامدی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 86/1/12 1:6 صبح

 

 

شب با انگشتان بلندش آرام بر پنجره می‌زد، باز کردم. شب بوهای باغچهی کوچک زیر پنجره، شاد و آوازخوان توی اتاق میآمدند، میرقصیدند و به همه جا سرک میکشیدند. تنم به پیلهی تنهاییام نمیگنجید. پابرهنه توی حیاط آمدم. لب پاشویهی حوض نشستم. پردهی ابر هنوز بر قاب عکس ماهت آویخته بود. من و ماهیهای قرمز حوض، بیقرار و منتظر بودیم، تا باد پرده را کنار بزند. گیسوان خیس شب بر شانههای بلند کاجهای آن طرف دیوار افتاده بود. آنها هم منتظر باد بودند تا شانهشان بزند.

  

دخترک راه شیری، مثل هر شب، دفترچه‌ی سپیدش را روی زانوهایش باز کرده بود و خاطرات دلدادگان سالهای دور را از نو میخواند و با مداد قرمزش زیر اسمهای آنها شهاب میکشید.باد آمد. بیخیال و سر به هوا. سوتزنان به سراغ ابر میرفت. من و ماهیها هر دو به بالا نگاه میکردیم. باد شانه به دست به سر وقت گیسوان بیانتهای شب رفت. ثانیهها، چکٌهچکٌه بر پلکهایم میچکید. صدای کفشهای غریبهای را در کوچههای چشمانم میشنیدم. او بود؛خواب. به سرعت دور شد و گاهی به پشت سر نگاه میکرد.تا صبح دو سه بار دیگر هم رد شد. اما آه تو باز نیامدی!

 

 

 

 

 

 




کلمات کلیدی :

<   <<   91   92   93   94   95   >>   >