شلوار مرد که دو تا شد...!
"شام امشب یادت نره گربه نره!"
اسمس جواد بود. برایش شکلکی را که زبان کشیده فرستادم.
ابراهیم خانه خریده بود و امشب مجردی دعوت داشتیم...
...خانه کمی قدیمی بود ولی تمیز و باصفا با یک حوض و یک باغچه. روح داشت. در و دیوارش باهات حرف میزد. وقتی رسیدیم هفت، هشت نفری از بچهها قبل از ما آمده بودند. زیاد معطل نشدیم سفره آرام آرام کشیده میشد... فسنجان که آمد دیگر دلم ضعف رفت. به جواد گفتم: زود تمام نکنی هان! من امروز ناهار درست و حسابی نخوردم، رویم نمیشود تنهایی آخری بمانم و جواد اُکی را داد... با بفرمای ابراهیم جنگ جهانی اول شروع شد...
- جواد! دارم میترکم.
- کارد بخوره به اون شکمت. تو انگاری از اتیوپی اومدی. راستش رو بگو چند روز بود غذا نخورده بودی؟
- گفتم پررو نشو دیگه. یه فکری بکن. از ابراهیم بپرس ببین اگه مشکلی نیست بریم تو حیاط یه کم قدم بزنیم.
جواد ابراهیم را صدا زد بعد تو هوا دستهایش را به هم مالید یعنی این که میخواهیم دستهایمان را بشوییم...
وقتی برگشتیم جنگ جهانی دوم شروع شده بود. نشستیم و هفدانگ حواسمان را جمع کردیم که ببینیم دعوا سر لحاف کی است؟ جواد هم هنوز به عادت بچگیهایش تو این موقعها آرنج را روی زانو و کف دست را زیر چانه گذاشت و زل زد به دهان یارو که حرف میزد.
بحث دربارهی دو تا شدن شلوار مرد و تبعات آن بود. جای صدا و سیما خالی. یک بحث کارشناسی مَشتی دو سه ساعتهی تمام عیار. هر جور نظری میخواستی، پیدا میکردی.
از بیشتر بودن تعداد دختران از پسران و بحران کمبود پسر دم بختِ جربزه دار حاضر به ازدواج و دختران دم بختِ عاشق ازدواج و زنهای جوان بیوهی بیسرپرست فقیر و زنان و دختران خیابانی و این که امروز توی جامعهی ما ازدواج مجدد یک ضرورت اجتماعی است و چیزی را که خدا حلال کرده چرا ما حرام کنیم و سخن حضرت علی (ع) که غیرت زن کفر است و نمونههای عینی از خانوادههای دو همسری که مثل گل و بلبل دارند با هم زندگی میکنند بگیر تا این که این کار تایید شهوترانی بعضی از مردان است و آدم در زندگی باید تنها عاشق یک زن و همیشه وفادار به او باشد و در قرآن به شرط اطمینان به رعایت عدالت، ازدواج مجدد اجازه داده شده و کو مردی که بتواند؟ و نمونههای عینی از کتکخوری فلکزدهی دوباره داماد شده از برادر شوهرهای گرام و کتککاری دائمی دو هوو و احیانا بچههایشان با هم و شکایت زنی از شوهرش به خاطر انجام این کار، بدون رضایت او و ششماه آب خنک خوردن شوهر بخت برگشته... خلاصه دست خالی بیرون نمیرفتی.
جواد یواش گفت: خب آخه تو هم یه اظهار نظری بکن! یه چیزی بگو! آخه ناسلامتی تو... حرفش را قطع کردم گفتم: نه تو رو خدا. بیخیال. تو هم میخوای جنگ اعراب و اسرائیل راه بیندازی و من رو مثل فلسطینیها آواره کنی و از امشب توی کوچه بخوابم؟
- چطور مگه؟
- اون جا را نگاه کن! اونو میبینی داره خیار پوست میکنه. اون برادر خانممه.
چشمهای جواد گِرد شد بعد با لحن کشداری گفت: نــــــه! جون من؟ و لبهایش را گزید.
- آره. جون تو.
بعد همانطور که زیر چشمی به او نگاه میکرد، زیر لب گفت: بد پوست میکنه هان...
کلمات کلیدی :