• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : رفاقت (داستان کوتاه کوتاه)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + خواننده قديمي 
    تا برسم به آخر داستان کلي فکر به ذهنم رسيد
    نتيجه اخلاقي؛ زود قضاوت نکنيم



    پاسخ

    چقدر اين روزا به اين نتيجه نياز داريم.
    + آه دل 
    الحمدلله
    + فاطمه 
    سلام
    جناب فرهاد ممنون درست گفتيد الان دقيقش يادم اومد
    ايشالا بزودي داستاناي استادو بخونيم و لذت ببريم

    + فرهاد 
    به فاطمه خانوم مي گم
    اوني که خوندي يکي از داستان هاي مهدي شجاعيه
    يارو زنشو طلاق مي ده به خاطر اينکه رفيقش از چشاي زنش خوشش اومده بوده
    البته قطعا حاجاقا اونو نخوندن
    پاسخ

    البته الان که گفتين يادم اومد که اين داستان رو چندسال پيش خوندم. فکر کنم تو کتاب غيرقابل چاپش بود. به هر حال وقتي اين داستان را مي نوشتم اصلا اون يادم نبود و همون طورم که عرض کردم چيزي که من خواستم بگم چيز ديگري بود. حالا که اينو گفتي ياد يه داستاني افتادم که مدتي پيش نوشتم و به افتخار دوستان عزيزم که بي حوصلگي من را تحمل مي کنن و قابل مي دونن بهم سر مي زنن. اينجا مي ذارم. اون داستان ناظر به يکي از داستان هاي مصطفي مستوره که اون داستان را خيلي دوست دارم ولي قبلش يه داستاني را که مناسب اين ايام است و تازه تر است مي ذارم اينجا بعداً اون رو مي ذارم.
    + لبخندها وگريه هاي ...ي 
    سلام عليکم استاد
    پاسخ

    سلام و درود بر شما.
    + بي نام 
    سلام
    حالتون خوبه؟ هنوز بي نام رو مي شناسيد با اين همه غيبت؟ چقدر اينجا ساکت شده؟ نمي خواهيد بروز کنيد استاد؟ مدتيه هر وقت سر مي زنم همين پست رو مي بينم. ديگه طرفدار سکوت شديد؟ فکر کنم دوباره بنويسيد مخاطبين بي خطري شده باشيم البته اگه همه باشند که فکر کنم نيستند. مشتاق ديدن نوشته هاتون هستم.
    پاسخ

    سلام. حال شما خوبه. اختيار دارين. والله چه عرض کنم. مي خونم مي نويسم کلاس ميرم سخنراني مي کنم و... ولي وقتي نوبت به وبلاگم مي رسه که اين قدر دوستش داشتم و دارم انگار دستم به نوشتن نمي رود. فکر کنم دچار يک نوع بيماري وبلاگي شده ام از نوع ويروسي اش شده ام. اللهم اشف کل مريض.
    + آه دل 
    سلام

    روايت جالبي بود

    لايک داشت
    پاسخ

    سلام. حالتون خوبه؟ ممنون از لطفتون.
    + فاطمه 
    اوه اوه!
    عجب دنيايي! چه چيزايي دوس داريد!!!
    + فاطمه 
    بايد با دقت بيشتري بخونمش!
    اتفاقا ازدواج با خواهر زن متاسفانهههههه خيلي واقعيه. منظورم از تخيلي اينه که بخاطر رفاقت پسره از ناموسش بگذره يا دختره به زور از عشقش.
    پاسخ

    خب از علت هاي جذابيت داستان در طول تاريخ يکي اين است که به آدم ها امکان زيستن در جهاني را مي دهد که از جهاني که تاکنون در آن زيسته بهتر يا بدتر است.آفرين يک احتمال هم همين گذشت اوست که من خيلي دوستش دارم و اسم داستان هم به آن اشاره دارد هر چند همين اسم احتمال خلاف اين را هم تقريبا به همين اندازه بر مي تابد.يه تقلب هم بهت مي رسونم: مثلا مجتبي که رد مي شود اصلا توجهي به آنها نمي کند در حالي که با حسين رفاقتي قديمي دارد.
    + فاطمه 
    سلام
    حس کردم شبيه اين پستو يه جا خونده بودم انگار دوسته از چشماي دختره خوشش مياد... دقيق يادم نمونده
    پست هنري قشنگيه ولي نميتونه ارتباط زيادي با مخاطب برقرار کنه چون خيلي تخيليه

    پاسخ

    سلام. ممنون. از داستان من پيداست که تاکيدي بر جذابيتي جسماني نيست و ماجرا چيز ديگري است. به عنوان يک خواننده حداقل 5 احتمال درباره ي اينکه اصل ماجرا چي بوده به نظرم ميرسه هر چند به عنوان نويسنده ي اون از موقعيتم سوء استفاده کردم تا اوني رو که بيشتر دوست دارم ،سعي کردم نشانه هايي براش بذارم تا اون ترجيح پيدا کنه. برا تخيلي بودنشم دوستي مي گفت در همسايگي شون مردي زنش رو طلاق داد و با خواهرزنش ازدواج کرد !