• وبلاگ : كوهپايه
  • يادداشت : حرکت مذبوحانه ي من!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 18 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + ذره بين 
    چه جالب!
    يعني من اين همه تابلوام حتي از پشت خطوط انتقال پيام؟

    + آ...دل...ه 
    استاد!
    هنوزم؟؟؟!!!
    پاسخ

    چه ميشه کرد؟!
    + آ...دل...ه 
    عجب!
    ذره بين جان!چه حکايت هايي گفتي و خوانديم...
    گاهي يه جوري حرف ميزني يعني مينويسي که آدم ميفهمه موقع نوشتن حس وحال باحالي داشتي

    + ذره بين 
    چقدر زيبا گفت سهراب! ممنون که فهميدين منظور جمله هاي درهم و برهم من همين حرفاي سهراب بود...

    + ذره بين 
    اينم هرچند بي ربطه اما بگم وگرنه شب خوابم نمي بره!
    دوست باحالي داشتم که کلا با همسرش اوقات فراغت رو به تفريحات سالم مشغول بودن. يه نمونش اينکه با هم مسابقه ميذاشتن سر اينکه اسم سگ هاي کارتوناي دوره بچگيمون رو بگن. هر کدوم به ترتيب يکي ميگفت و گاهي اين کل انداختن و رقابت هفته ها طول ميکشيد! و عجيب اينا سگ پيدا کرده بودن تو کارتوناي مختلف! يعني نوابغي بودن در کارتوناي دهه شصت و هفتاد شناسي!
    يادش بخير! الان داره با مالايي زبانان سرو کله ميزنه اون سر دنيا...
    + ذره بين 
    از وقتي آدم بزرگ شديم، در برخورد با هر چيزي حالا ميخواد يه اتفاق باشه، يه کتاب باشه، فيلم باشه، آدم باشه، هرچي، به دنبال يه فايده هايي يه سودي يه چيزي ميگرديم که با ساختار ذهني و اهدافي که برا خودمون ترسيم کرديم، بخوره. هر چي با يه شرط و شروطي تو ذهنمون ميمونه. من فکر ميکنم خاطرات آدم بزرگاي مثل دنياي رباطها سرد و سخت و آهنيه!
    برعکس آدم کوچولوها، که هر چيز جديدي رو با همه ويژگيهاش در ذهن ميسپارن. حتي پربارتر و خيال انگيزترش ميکنن و يه روياي ماندگار ازش ميسازن.
    حدود ده يازده سال پيش بعد از سالها که خاطره يکي از کتاباي کودکيام رو تو ذهن مرور ميکردم و تصاوير ذهني که ازش داشتم رو با لذت ميچشيدم و دلم ميخواست يه بار ديگه پيدا کنم و بخرم و بخونمش، کتاب رو ديدم و خريدم.
    آي قصه قصه قصه
    چه تصاوير ذهني اي من داشتم ازين شعر کودکانه!شايد بار اول که خوندمش خيلي خورد تو ذوقم! انتظار داشتم شيرين تر و باحال تر از اينا باشه! غافل از اينکه ذره بين کوچولو رو همين شعر ساده برده بود تو عالم خيال و رويا و براش جاودانه شده بود...
    يا قصه هاي هزار و يک شب که کلاس اول بودم و خونده بودم رو وقتي بعدها رفتم سراغش از اين همه تصوير ذهني که برا اين داستان هاي ساده در ذهن من شکل گرفته بود شاخ درآوردم!
    خوش به حال کودکي... خوش به حال خيال آسوده و ذهن کاوشگر و ضمير پاک و ذهن روشن... خوش به حال قوه ادراکي که هنوز به پيش فرضها آلوده نشده...
    پاسخ

    به قول سهراب: آب بي فلسفه مي خوردم./توت بي دانش مي چيدم./ تا اناري تركي برميداشت، دست فواره خواهش مي شد./ تا چلويي مي خواند، سينه از ذوق شنيدن مي سوخت. / گاه تنهايي، صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد./ شوق مي آمد، دست در گردن حس مي انداخت./ فكر ،بازي مي كرد./زندگي چيزي بود ، مثل يك بارش عيد، يك چنار پر سار./زندگي در آن وقت ، صفي از نور و عروسك بود،يك بغل آزادي بود./زندگي در آن وقت ، حوض موسيقي بود./طفل ، پاورچين پاورچين، دور شد كم كم در كوچه سنجاقك ها./بار خود را بستم ، رفتم از شهر خيالات سبك بيرون دلم از غربت سنجاقك پر./من به مهماني دنيا رفتم:...
    + ذره بين 
    و يا ياد زبل خان
    زبل خان اينجا زبل خان اونجا، زبل خان همه جا...
    پاسخ

    گاهي فکر مي کنم اين ياد و دريغ (نوستالژي) از کجا مي آيد؟
    + ذره بين 
    آ... دل ...ه جان تخصص خاصي در استفاده از شکلکا داره، دقت کردين؟
    عيــــــــــــــــــــــــــــن جيمبو شده!!!
    پاسخ

    بعله.
    + آ...دل...ه 
    عه! پس شما هم جيمبو رو مي‌ديدين؟
    عه ! پس غرض داشتين!!!؟
    آخه منم برج مراقبتو از اونجا يادگرفته بودم
    پاسخ

    اين که چيزي نيست. الانم بعضي وقتا با دخترم مي شينيم مي بينيم.
    + آ...دل...ه 
    ياد جيمبو افتادم
    جيمبوووووووووووو
    جيمبووووووووو
    جيمبووووو
    جيمبوو
    جيمبو
    شماهم يادتون مياد؟
    ولي ميگما...
    پس اگه راديو ، اين حدود 10 تا کار رو نمي‌کنه پس دقيقاً الان داره چه کار مي‌کنه؟
    پاسخ

    پ نه پ مي خواستين ياد ملوان زبل بيفتين! اون ديگه شنيدنيه.
    + بي نام 
    سلام
    حالا جالبي اش اين جاست دقيقا جايي که نااميدتون مي کنند از پيشنهاد دادن با برخوردهاي متفاوتشون، يهو يه موردي پيش بياد که بگه شماها پيشنهاد نمي دهيد وگرنه اين جا اينقدر پيشرفت مي کردددددددددد!
    بعد الان حرکت کي دقيقا مذبوحانه بود؟ اون مسئول يا فرود اضطراري تون اونم بي موتور و با اجکت يا از همون اول پيشنهاد دادنتون؟
    پاسخ

    سلام. تمام پروژه رو عرض کردم.
    + ديده بان 
    اُه اُو اُه ، موضوع امنيتي شد
    رئيس يه جايي با وجهه ي غير مالي!!!!
    تست هوشه؟؟؟؟
    بگم ....
    ديدين اگه شما هم رئيس بودين با پيشنهادات همينطور برخورد مي کردين! بگيد نه امتحان ميشيدا! تو همون جايي که وجهه اش غيرماليه...
    پاسخ

    نه بابا. خيلي هم امنيتي نيست. من سعي کرده ام اين طور نباشم. لااقل پيشنهاد کسي رو رد مي کنم ازش تشکر مي کنم که دلسوزه، دغدغه داره، اهل فکره، خلاقه، ازش عذرخواهي مي کنم بهش مي گم منتظر پيشنهاداي ديگه ت هستم، نااميد نشو تو زحمتت رو کشيدي، پاداشت پيش خدا محفوظه و... بالاخره نمي ذارم پنچر بره بيرون.
    + ياسر 
    سلام حاجي.
    راستي قرار بود رئيس يه جايي بشين بعد خبرشو رسانه اي کنين شيرينيشم بدين . چي شد؟
    پاسخ

    سلام بر شما. شديم ولي خب اساسا وجهه اش همچين مالي نيست که بخوام عرض کنم. البته کار باارزشيه و دوستش دارم منظورم اينه که از نظر وجهه ي اجتماعيش چيزي نيست که آدم بخواد پزشو بده.
    باسلام
    ميگن پهباد استفاده کنيدا ! به درد همچين روزايي ميخوره ديگه!
    ان شاءالله دفعه بعد...
    راستي " خودتون چطور به فارسي برگردونديش؟!" لطفاً
    پاسخ

    ممنون از پيشنهادتون ولي بودجه نيست! چشم عرض مي کنم.
    + يکي 
    سلام. بنده خدا ! اگر قرار بود پيشنهادها پذيرفته بشه، اونم به راحتي، که وضعيت برنامه هاشون الان اينطور نبود. شما هم بهتره به جاي اتلاف وقتت تو اين کارها بشيني چند تا کتاب و مقاله بنويسي ياتدريس کني، يا دست کم تو اين وبلاگ دو تا مطلب بذاري که دو نفر استفاده کنند.
    ظاهرا هنوز زوده که از ين که وقتت را اينجاها مصرف کني پشيمون بشي.
    پاسخ

    سلام بند? خدا. حق با شماست. درسته هنوز نااميد نشدم و اميدوارم که اميدوار بمونم؛ حداقل تا وقتي که زمين? فرار مغزهام جور بشه!
       1   2      >